Desire knows no bounds |
Thursday, February 21, 2002
«معرفي كتاب»
“دفترچهء ممنوع“ اثر آلبادسس پدس. - هرگز تصميم نگرفته بودم كه براي خودم يادداشت محرمانه اي داشته باشم.چون بايد اين نوع دفترچه ها را جايي نگاه داشت كه كسي نفهمد،بايد آنرا از شوهرم و بچه هايم قايم كنم و من از پنهان كردن چيزي خوشم نميآيد و علاوه بر اين خانهء ما آنقدر كوچك است كه هرگز موفق نمي شوم آنرا پنهان كنم. - حقيقت اين است كه فرزندان ما آن طور كه ما به پدر و مادرمان معتقد بوديم به ما ايمان ندارند. - از وقتي كه از روي اتفاق دفتر يادداشت را شروع كرده ام،كشف كرده ام كه گاهي يك لغت،يك اشارهء كوچك چقدر ممكن است پر معني باشد،همان لغت ها و اشاره ها كه در گذشته هيچ اهميتي به آنها نمي دادم.شايد درك واقعي زندگي همان فهم و ادراك بي اهميت ترين وقايع روزانه باشد. - شايد خيلي مشكل باشد كه انسان تا آخر عمر با كسي دوست بماند.در حقيقت در هر مرحلهء خاصي يكي از طرفين تغيير مي كنند. - فكر مي كنم نوشتن رويدادها اشتباه است.وقتي حادثه به صورت كلمه در مي آيد از واقعيت خود خيلي زشت تر مي نمايد. - من به نسلي تعلق دارم كه از نشان دادن خستگي خود شرم ندارد. - گاهي مي بينم زندگي برايم به مرحله اي رسيده كه لازم است آنرا مرتب كنم،مثل مرتب كردن كشوئي كه مدتها به آن رسيدگي نشده باشد. - يكي از عواملي كه خانواده را نگاه مي دارد آن است كه مبارزهء دائمي بين خود و اطرافيان را نديده بگيرند. - او هنوز به صورت تصويري به من نگاه مي كند كه ديگر در من وجود ندارد،آنچه كه در اين سالها روي داده ،آن تصوير را براي او محو نكرده است. - براي او قبول اينكه من عاشق مرد ديگري شده باشم خيلي آسان تر از پذيرفتن آن است كه من هم قادر به فكر كردن هستم. - ازدواج كردن تنها راه خوشبخت بودن در زندگي نيست. - تصور كردن كساني كه در اطراف خود داريم به صورتي غير از آنچه مي شناسيم چقدر دشوار است. - اگر واقعا وقتي تنها مي شديم قادر بوديم از فوائد تنهايي خود استفاده كنيم خود نعمتي بود،ولي بر عكس هيچكدام از اين فوائد برايمان وجود ندارد و تنها هم هستيم. - دلم مي خواهد از امروز دربارهء من نوع ديگري قضاوت كنند.وشايد يك كمي هم از من بترسند،به عنوان زني كه شخصي او را خيلي دوست دارد. - چقدر دردناك است كه انسان همهء زندگي و وجود خود را صرف فرزندان كند و سپس بفهمد كه درست تنها كساني كه مورد اطمينان آنها نيستند همان پدر و مادر هستند. - ازدواج براي ما آخرين مرحله نيست،ما نمي خواهيم كه به زور يكديگر را دوست داشته باشيم،دلمان مي خواهد كه هر روز با ميل خود يكديگر را دوست بداريم. - شايد هم آدم وقتي وقتي تنهاست هرگز احساس قدرت نمي كند.تنها اطمينان به مفيد بودن براي ديگران است كه به ما نيرو مي بخشد. - چقدر مسخره است كه آدم با شوهرش مثل خواهر و برادر زندگي كند و در عين حال مجبور باشد وفاداري و فداكاري عشاق را هم داشته باشد. - آيا ما واقعا به آن چيزها احترام مي گذاشتيم يا اينكه مجبور بوديم آنها را رعايت كنيم؟ -من حالا درك مي كنم كه در حقيقت هر كدام از ما هر چه هستيم همه خودمان را گول زده و از ديگران پنهان مي كنيم. -... راستي اگه كسي اطلاعاتي در مورد كتاب و نويسنده ش بخواد مي تونه مطلب 16 فوريهء كتابدار رو در اين مورد بخونه. |
Comments:
Post a Comment
|