Desire knows no bounds |
Monday, February 18, 2002
امروز بعد از ظهر يه جوري بودم...عين غروب جمعه بود...نمي دونم چرا،ولي امروز انگار دور بودي...دور دور...دور و دست نيافتني... . احساس مي كنم يه اتفاقي داره ميفته...يه چيزي كم كم داره رشد مي كنه يا شايد شكل مي گيره...نميدونم چيه...ولي هست... .
يه چيزي اين روزا خيلي خوشحالم مي كنه...اون دفتره...هر چند كه مي دونم براي خوندنش بايد حالا حالا ها صبر كنم...ولي بودنش برام مثل يه جور ارتباط wireless مي مونه(عجب تشبيهي!!!).مي دوني منظورم يه اتصال مستقيمه كه در عين حال سيم يا بندي نداره كه بخواد آدمو محدود كنه. ياد يه چيز ديگه هم افتادم...امروز گفتي ريشهء كلمهء آدولف (آدولف هيتلر)، nobel + wolf هست كه معني گرگ اشرافزاده يا گرگ برتر رو مي ده! فكر كنم خيلي ذوق مي كردي اگه مي شنيدي من رو تو خونه مثلا آدولف يا وينستون (چرچيل) صدا مي كنن! ... |
Comments:
Post a Comment
|