Desire knows no bounds |
Tuesday, February 26, 2002
واي...من چقدر اين Book City برج آرين رو دوست دارم...فكر كنم اونم منو خيلي دوست داشته باشه!...نميدونم اين سي دي A gift of love رو شنيدين يا نه...اشعار مولاناست به انگليسي(مدونا هم توش هست) همراه با كتاب متن اشعار...سبكش منو ياد Loreena McKennitt ميندازه...از اون سبك هايي كه من هر وقت hang ميكنم،پنجره رو باز ميكنم،سي دي رو مي ذارم و شروع مي كنم نوشتن...البته نه تو وبلاگ!...خلاصه امروز اونجا،اين رو گذاشته بود و باعث شد برم تو،هم اين سي دي رو بخرم و هم كلي چيز ميز ديگه...“كتاب كوچك عشق و فرزانگي“ جبران خليل جبران...“ترس و لرز“ رو هم خريدم شايد بخونمش و بيشتر همه چي رو با هم قاطي كنم،منظورم مسائل اعتقاديه كه مدتهاست دنبال اينم كه لا اقل تكليفم رو با خودم روشن كنم،ولي رفته جزو پروژه هاي طولاني مدت و من كماكان در برزخ!...البته برزخ كه نه...بيشتر يه جورDilemma ... يه جزيرهء سرگرداني...in the middle of nowhere ...يه بسته كارت يونيسف هم خريدم(من معتاد اين محصولات يونيسف هستم) كه عين كاغذهاي عهد دقيانوس مي مونن، پاپيروس! يا يه جور جنس كنف مانند...لبه هاشون هم برش خورده نيست...مثل كاغذي كه آدم با دست پاره كنه،كج و كوله ست...خلاصه خيلي خوشگله،واسه همين شديدا دارم تصميم مي گيرم كه به كيا بدمشون...كم كم ممكنه دلم نياد همه شون رو بدم برن!...
يه عالمه كار دارم. هميشه وقتي من كلي كار دارم،هم سر از كتاب فروشي در ميارم،هم تمام مجله هايي كه مشتركشون هستم يه هو همه با هم مي رسن!...هنوز 17 فصل از كتاب شازده كوچولو رو بايد خلاصه كنم كه البته اين يكي خيلي خوبه،چون از خوندنش دارم حسابي لذت مي برم.ولي مشكل اصلي oral exam هفتهء ديگه ست كه هيچ اميد تقلبي هم توش نيست،كلي News بايد حفظ كنم كه بدبختانه همه شون هم با لهجهءBritish هستن!...دو تا انشا...متن كتاب و يك كيلو تمرين هم كه ديگه بماند... |
Comments:
Post a Comment
|