Desire knows no bounds |
Monday, March 18, 2002
بعضي وقتا اين ترافيك تهران يكي از دوست داشتني ترين موجودات عالم ميشه!...همون وقتايي كه آدم دلش مي خواد زمان كش بياد،تموم نشه،بدون ارادهء شخصي،همينجوري.(من وقتي تو يه ترافيك اساسي گير مي كنم،احساس مي كنم تو ساعت بيست و پنج هستم،يه جور حس غريب،ولي خوب). اينجور وقتا بهترين جا تو يه تاكسيه وسط يكي از شلوغ ترين خيابون هاي شهر،تو يكي از شلوغترين ساعتهاي ترافيكي غروب،يه خورده بارون هم بياد و شب هاي آخر سال هم باشه كه ديگه هيچي،مي شه توووپ،پنج ساعت كامل تو ترافيك و بارون،واي چقدر ديشب اين ترافيك چسبيد.خودمونيما،هي نشستيم ميگيم ايران بده!بابا رو هيچيش كه نشه حساب كرد،رو ترافيكش كه ميشه!
|
Comments:
Post a Comment
|