Desire knows no bounds |
Friday, April 19, 2002
همهء امروز رو داشتم کامپیوتر تکونی می کردم! این بیچاره شده بود مثل کمد آقای ووپی! ولی الان کلی مرتب شده...همهء درایو هاش فرمت شده...هر چی آت و آشغال بوده توش رفتن بیرون...الان داره کلی نفس می کشه...البته راستش مجبور شدم مرتبش کنم! چون یه هو اکسپلورر ناراحت شد و از کار افتاد که افتاد...در واقع شد فرمت لازم! هر چقدر هم سعی کردم همهء چیزهای مهم رو نجات بدم آخرش یه فولدر مهم جا موند و الان کلی دارم غصه می خورم! بیچاره خرس مهربون از پارسال یه ریز می گفت یه بک آپ از اینا بگیرم ها...تو کله م نرفت که نرفت...حالا که سرم خورد به سنگ، سعی می کنم آدم بشم و فردا پس فردا اینکارو بکنم!
|
Comments:
Post a Comment
|