Desire knows no bounds |
Sunday, April 21, 2002
می دونین...معمولا آدما دو سری کفش دارن. یکی کفش دم دستی و معمولی که برای رفت و آمد های روزمره ازش استفاده می کنن، یکی هم کفش مهمونی که فقط تو مهمونی ها و موقعیت های خاص ازش استفاده می شه. آدم برای انتخاب این کفش مهمونی کلی چیز هارو در نظر می گیره. رنگش، طرحش، مدلش، با لباس ست بشه یا نه، و خیلی چیزای دیگه. حالا این وسط اگه اون کفشه همهء امتیاز هارو داشته باشه، اما یه خورده پای آدم رو اذیت کنه و زیاد تو پا راحت نباشه زیاد مهم نیست. اصل کار اینه که باب میل آدم باشه، چون کفش مهمونی رو که زیاد نمی پوشن! حالا یه شب هم آدم باهاش زیاد احساس راحتی نکنه خیالی نیست! خوب طبیعیه که این کفش مهمونی، خاص تره، شیک تره، با ارزش تره، هر جایی نمیشه مشابهش رو پیدا کرد، به همون نسبت هم آدم کمتر ازش استفاده می کنه، می ذارتش برای مواقع خاص، دم در هم نمیذارتشون، تو یه جای مشخص و مخصوص نگهش می داره. اما اون کفش معمولیه رو راحت انتخاب می کنه، از اولین چیزی که خوشش بیاد ، همون رو می خره. می دونه که مادام العمر که نیست، فوقش اگه یه سال ازش استفاده کنه. مدلش و طرحش و رنگش و ... هم زیاد اهمیتی نداره، چون خیالش راحته که اون یکی کفش مهمونیه رو برای مواقع خاص داره. پس رو این یکی زیاد حساسیت به خرج نمی ده، فقط کافیه در حد معمولی نظرش رو جلب کنه. چیزی که مهمه اینه که این یکی باید تو پا راحت باشه. چون آدم مدام باهاش سر و کار داره. نباید اذیتش کنه. یه کفش ظریف و فانتزی هم مناسب استفادهء روزمره نیست، باید تا یه حدی استحکام هم داشته باشه. خوب این کفشه طبیعتا به خاصی اون یکی نیست، معمولی تره، ارزون تره، مشابهش پای آدمای دیگه هم هست.
ممکنه این کفش دومیه با خودش فکر کنه کاش من جای اون کفش مهمونی بودم. اون با ارزش تره، گرون قیمت تره، براش ارزش بیشتری قائلن، همه تحسینش می کنن، همیشه برق می زنه، همیشه یه جور خاص ازش مراقبت می شه، قاطی کفشای دیگه توی جا کفشی نیست، و خیلی کاش های دیگه... اما شاید هرگز به ذهنش خطور نکنه که ممکنه اون کفش مهمونی هم دلش بخواد جای این باشه! آخه می دونین، کفش مهمونی قصهء ما یه وقتایی دلش می خواد یه کفش معمولی باشه، از اون قصر بیارنش بیرون، درسته که جاش تو قصره، اما تو قصرش تنهاست، باید همش منتظر موقعیت های خاص باشه! گاهی وقتا آرزو می کنه کاش اونم یه کفش ارزون معمولی بود، قاطی زندگی روزمره، از بقیه جداش نمی کردن، می ذاشتنش توی جاکفشی کنار بقیهء کفشها، کاشکی مثل کفش معمولیه هر روز به سر و روی اونم یه دستی می کشیدن، یه واکسی، پولیشی، چیزی، آخه همیشه همه فکر می کنن اونکه احتیاجی به این چیزا نداره، چون همیشه برق می زنه، نوه! اما نمی دونن که وسط بهشت، تنها بودن، سخت تر از تنها بودن در کویره! کفش مهمونی بعضی وقتا دلش می خواد وقتی میره بیرون هیشکی نگاهش نکنه، از اینهمه نگاه کردن خسته شده، از اینهمه خاص بودن خسته شده، دلش می خواد بره تو کوچه پس کوچه ها، رو خاک، رو چمن، از هرچی سنگ براق و سرامیک و پارکت کف سالن هاست حالش به هم می خوره. تازه یه غصهء دیگه هم داره، همهء کفش معمولی ها هم نمی دونن که تو دلش چی می گذره، فقط به موقعیتش غبطه می خورن، اینه که با اونا هم نمی تونه دوست بشه، چون فکر می کنن "از ما بهترونه" ! چون فکر می کنن نمی تونن باهاش ارتباط نزدیک داشته باشن، چون فکر می کنن باید فاصله ها رو رعایت کنن، فاصله ها، فاصله ها، فاصله ها...غصهء کفش مهمونی قصهء ما، شاید فاصله ها باشه... شما چی فکر می کنین...ترجیح میدین کفش مهمونی باشین یا کفش معمولی؟ یکشنبه 1 اردیبهشت |
Comments:
Post a Comment
|