Desire knows no bounds |
Monday, April 29, 2002
هه هه ... چه جالب... اومدم یه فال بگیرم و برم، از طرف تو نیت کردم، یه شعری اومد که منم توش بودم!... این اومد:
به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد...ترا درین سخن انکار کار ما نرسد اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند...کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز...به یار یک جهت حق گزار ما نرسد هزار نقش برآید ز کلک و صنع و یکی...به دلپذیری نقش نگار ما نرسد .... بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصهء او...به سمع پادشه کامکار ما نرسد با این بیت آخری یاد این شعر افتادم: ...راستی شعر مرا می خوانی؟ نه دریغا هرگز باورم نیست که خوانندهء شعرم باشی. کاشکی شعر مرا می خواندی... جواب فال هم این بود راستی: هر که را با خط سبزت سر سودا باشد...پای ازین دایره بیرون ننهد تا باشد ... دوشنبه9اردیبهشت |
Comments:
Post a Comment
|