Desire knows no bounds |
Sunday, April 21, 2002
امروز از اتاق اومدم بیرون که برم تو آشپزخونه یه چیزی بخورم، دیدم تلویزیون داره کارتون" آنت و لوسین" رو پخش می کنه... نشستم تا آخرشو دیدم... از اون کارتون هایی بود که اون وقتا خیلی دوسش داشتم... یه دوست اینترنتی دارم ( یه چیزی حدود یک سال و نیمه که همدیگه رو می شناسیم ) که عجیب منو یاد "لوسین" میندازه!... چراشو نمی دونم، ولی هر بار لوسین رو می بینم، یاد اون میفتم!... امروز داشت بهم می گفت با خیلی از کارهام یا حرف هام این آخری ها مخالفه، ولی بهم نگفته که ناراحت نشم... یکی دیگه از دوستام هم فکر کرده بود علت اینکه دیر جواب میلش رو دادم این بوده که از حرفاش ناراحت شده م... نه... اولا من نقطه جوشم بالاست و به این زودیا از دست کسی ناراحت نمی شم... بعدشم راستش اکثر حرفاتون درسته... ولی باید یه جورایی با خودم کنار بیام و این کار سختیه... باید دلیل خوبی برای متقاعد شدن داشته باشم... این همون چیزیه که باعث می شه بهم بگن کله شق!...
|
Comments:
Post a Comment
|