Desire knows no bounds |
Sunday, June 2, 2002
امروز يه عالمه ميخ شدم ... بعد از ظهری هيچکس خونه نبود ، گفتم بشينم بالاخره اين فيلم Mulholland Dr رو ببينم . با کلی ذوق ، بند و بساط رو ( چيپس + ماست و موسير + دلستر ) آماده کردم و نشستم به فيلم ديدن ، هنوز يه ده دقيقه بيشتر نگذشته بود که خونه مون زلزله نازل شد . و من هم که می دونستم اگه بخوام فيلم رو با اينا ببينم بايد تبديل شم به زير نويس فارسی ، و طبيعتا اصلا نمی چسبه ، به خصوص فيلمی که خودم بخوام برای بار اول ببينمش ، فرار رو بر قرار ترجيح دادم و منتقل شدم به اتاق . بعد چون حس هيچ کاری نبود ، نشستم پای کامپيوتر و شروع کردم به نوشتن ، يه عالمه اراجيف سر هم کردم و به محض اينکه پست و پابليش رو زدم ، یه هو قطع شد و هر چی سرهم کرده بودم پريد . نابود نابود . از خير نوشتن هم گذشتم و گفتم عوضش بعد از مدتها می شينم يه عالمه وبلاگ می خونم . اول رفتم سراغ دو سه تا وبلاگی که توی ليست هاشون تقريبا همهء وبلاگ های مورد علاقهء من پيدا می شه ( مثل صندوقخونه و شبح و عصيان ... ) و يه عالمه از لينک ها رو باز کردم ، فکر کنم يه بيست تايی می شد ، بعد چهار زانو نشستم رو صندلی ، سی دی مورد علاقه م رو هم گذاشتم ، و آماده شدم برای خوندن و خوردن که يه هو يه ضد حال عظيم از در اومد تو ! اونم از نوع برقی و تازه برقی خواجه نصيری ! که می خواست يه نامه و عکس اسکن کنه و بفرسته واسه استادش ! و از اونجايی که از وجود پديده ای به نام وبلاگ بی خبره ، و من هم اصلا دلم نمی خواد اين تو پيدام کنه ، مجبور شدم همهء اون صفحات نازنين رو ببندم ، اونم با سرعت نور ! خلاصه دوباره آواره شدم ، نه فيلم ، نه کامپيوتر ، نه وبلاگ . بعدشم از سر بيکاری نشستم پلی استيشن بازی کردم ، اونم چه بازی هايی ، پپسی من و تکن ! يه خورده هم فوتبال ! الان هم که خوابم مياد ، نه حس نوشتن دارم ، نه حس فيلم ديدن . ولی انگار بهتره فيلم رو همين نصفه شبی ببينم ، فقط يه مشکل اساسی دارم و اون اينه که اول اين فيلم رو ببينم يا " بوی خوش زن " آل پاچينو رو !
|
Comments:
Post a Comment
|