Desire knows no bounds |
Sunday, June 2, 2002
سکوت ... سکوت ... سکوت
سنگين سنگين بابا اگه عروسک سنگ صبور اولدوز هم بود ، تا حالا ترکيده بود و آسمون پر شده بود از پنبه . هی فرصت ... فرصت ... فرصت طولانی طولانی بابا اگه خود فارست گامپ هم بود ، تا حالا ديگه فهميده بود چيکار کنه . هی نگاه ... نگاه ... نگاه ثابت ثابت بابا اگه خود سرب هم بود ، تا حالا موم شده بود . چی قراره ثابت بشه ؟ تا حالا با ته ريش نديده بودمت ، با چشم های قرمز ، با چهرهء پريشون ، سرگردون که ديدمت . چی قراره ثابت بشه ؟ همه چی قبلا اثبات شده . خیلی هاش از راه برهان خلف خيلی هاش آنگاه و بر عکس خيلی هاش هم که جزو بديهيات و اصول بوده . خوب پس حالا چی ؟ هنوز هم ؟ هنوز هنوز هنوز ؟ بعد اينهمه سال ، اينهمه ماه ، اينهمه روز ؟ باز هم ؟ در تعجبم که چطور اصل اينرسی اينهمه در مورد تو صادقه ، ولی قانون عمل و عکس العمل اصلا کار نمی کنه ! هی می خوای و از دست می دی هی می خوای و از دست می دی تا کی ؟ خسته نشدی ؟ بس نيست ؟ " پيمانه از قطرهء آخر ، لبريز می شود. " خوب حالا قطرهء آخر ديگه آستانهء جوشی در کار نيست آستانهء تحملی هم . هشدار : قطرهء آخر. هنوز هم ؟ شنبه 11 خرداد. |
Comments:
Post a Comment
|