Desire knows no bounds |
Tuesday, June 4, 2002
بالاخره اون فيلم قديميهء جوليا رابرتز رو پيدا کردم ! به جای مالهالند نشستم ديدمش ، ياد اون وقتا به خير .
ولی اين فيلم درمانی هم فکر بدی نيست ها ، آدم خوب همه چی يادش می ره ، تا قبل از ورود به اين وبلاگستان ، شبی يه فيلم جزو قرارداد بود . بعد ديگه کم کم فيلم ها همينجور رو هم تلنبار می شدن به اميد ديده شدن ، بعدترش يه راست پس از خريده شدن می رفتن تو آرشيو واسه ايام پيری ! فقط اسمشون به ليست اضافه می شد . اين آخری ها که حتی اسمشون هم نمی رفت تو ليست ، فقط صاف می رفتن به بخش سی دی ها . اما الان دوباره دارن لازم می شن ، مثل يه جور آرام بخش ، که آدمو دچار فراموشی موضعی کنه ! اما اين فيلمای قديمی يه مزهء ديگه دارن ، نمی دونم ، مثل مزهء آب انار ، که آدمو ياد کوچيکی هاش ميندازه . يادمه از بچگی دلم می خواست جای آدمای اين فيلما باشم . تقريبا از بچگی با قهرمان های فيلم ها و کتاب ها بزرگ شدم ، به خصوص کتاب ها . آخه من بچهء اول خونواده بودم و تا سالها بعد هيچ همبازی نداشتم . وقتی من به دنيا اومدم ، مامان و بابام هر دو می رفتن دانشگاه ، واسه همين زياد وقت نداشتن منو بزرگ کنن ، اينه که من بيشتر پيش بابابزرگ و مامان بزرگم بودم . و بابابزرگ اولين نفری بود که من عاشقش شدم . وقتی اونجا بودم همِشه فکر می کردم دختر شاه پريونم ، يا يه شاهزاده خانوم که هر چی دلش بخواد ، اون پادشاه مهربون براش فراهم می کنه . بعد که به خاطر مدرسه رفتن مجبور شدم برم پيش مامان بابام ، ديدم هنوز اونا وقت ندارن منو بزرگ کنن ، به جاش يه عالمه کتاب برام می خريدن . اينجوری شد که زود ياد گرفتم کتاب بخونم . اونم تنهايی و بدون کمک . واسه همين ديکته م هميشه بيست بود . دبستان که بودم ، از "تام ساير" و "شاهزاده و گدا" شروع کردم تا کم کم رسيدم به "دزيره" و "جين اير" و "غرور و تعصب " و ... . يادمه اون وقتا عاشق "جو" بودم تو " زنان کوچک " و "رت " و " اسکارلت " تو " بربادرفته " و "جودی" تو "بابا لنگ دراز" . اول های راهنمايی عاشق " آنت " بودم تو " جان شيفته " و بعدشم " ژان کريستف " . بعد"مگی" تو "پرندهء خارزار" و "شوهر آهو خانم" و "داش آکل" . بعدتر ها ديگه کم کم شد "ميلان کوندرا" ، "ژان پل سارتر" ، "کافکا" ، "جورج اورول" ، "عباس معروفی" ، "نادر ابراهيمی" ، "سيمين و جلال" ، "دکتر شريعتی " و ... خيلی های ديگه . دبيرستان که بودم تقريبا همهء کتاب های مطرح رو خونده بودم ، ديگه اکثر شعرای شاملو و فروغ و سهراب رو حفظ بودم . کم کم رفتم تو خط عرفان و تصوف و اين چيزا . "کاستاندا" و "بودا" و "زرتشت" نيچه و ... . اون وسط ها ، چند سالم گم شد . بعد که پيدا شدم ، رسيدم به "جبران خليل جبران" و "شل سيلورستاين" و "کريستين بوبن" و " آلبادسس پدس" و کارهای "زرين کوب" و خيلی های ديگه . به اضافهء يه کوه فيلم . بعدش اينترنت و حالا هم اينجا . چيزایي که تو اين مدت هميشه ادامه داشتن ، درس بوده و شعر و موسيقی . يه دنيای کوچيک يه نفره که می تونم سال های سال ازش بيرون نيام . اما وقتی هی تق تق می زنن به لاکت که بابا پاشو بيا از اون لاک بيرون ، برام سخته . نور دنيای بيرون چشامو می زنه . به آب و هواش عادت ندارم . اون همه نگاه ، معذبم می کنه . تا ميام بيرون می بينم همه جا خط کشی شده ، تابلو داره ، مقررات داره . اينه که ترجيح می دم برگردم تو لاک خودم و گوشامو بگيرم . محکم محکم . اون قدر که هيچی نشنوم . هيچی هيچی به جز موسيقی که تو قلبم جريان داره . شبيه صدای موج دريا و شبيه سکوت کوه . يه وقتايی هم فقط صدای بارون که می خوره به شيروونی . فقط سکوت و صدای بارون ، بارون ، بارون ... " به سراغ من اگر می آئيد نرم و آهسته بيائيد مبادا که ترک بردارد چينی نازک تنهايی من . " سه شنبه14 خرداد . |
نوشته بودم که 1)از جولیا رابرتز خوشم نمی آد خیلی...خنثی ام....
دو. عوضش عاشق بتی دیویس و ایزابل اوپر هستم
سه) اگر آقای اسکفینگتن و به خصوص اون صحنه درخشان پایانی رو دیده باشی که شوهرش کور شده و برگشته و بتی یویس میگه یه زن وقتی زیبا است که دوستش داشته باشن...بیشتر عاشقش میشی
چهار. من هنوزم شیفته جو مارچم...فیلم زنان کوچک ورژن 1949 اش به خصوص
پنج. آنت جان شیفته به خصوص دوره ای که با مخ زمین خورده بودم یه کوچولو کمک ام کرد دوباره بلند شم..هنوز نت برداری های اون دوره ام رو از این کتاب دارم که با ماژیک زرد عین بچه دبیرستانی ها هایلایت اش کردم
شش. یه جایی نوشتی کافه ارم رو دوست داری! منظورت کافه ارم تو پاسدارانه؟ رو به روی خانه استیک پاسداران؟ این کافه تقریباً نزدیک خونه مااست.... من ...عاشق اون صندلی ته ای اش ام...که از اون بالا خیابون رو می بینی..اصلاً اون صندلی منه...آب پرتقال های طبیعی اش رو هم دوست دارم
مورد هفت خیلی ضایع است...می خواستم سریال مورد علاقه ام رو بنویسم...:) ولی ننوشتم!
هشت) ازت قبل تر هم پرسیدم آدرس ایمیل ات اینه که خودت نوشتی ولی جوابم رو ندادی
ayda 127@yahoo.com
نه. من سیگار نمی کشم، جاسیگاری هم ندارم ولی دو بار ماری جوآنا رو امتحان کردم.....ولی چون به دوست شماره یک ام قول دادم دیگه نکشم پس دیگه نکشیدم..با این که همیشه دوست داشتم کوک و ال اس دی رو امتحان کنم ولی به خاطر مسائل شرافتی نرفتم سراغش...ایشالاه تا زنده ام ولی جزء برنامه هامه که دست کم یه بار اینا رو به اضافه شیشه امتحان کنم..