Desire knows no bounds |
Saturday, June 22, 2002
عجب هوايی بود امشب وقتی داشتم بر می گشتم خونه ، از اون هواهای ماه که آدم دلش هوايی می شه .
می دونی دلم چی می خواست ؟ دلم می خواست اين اتوبان تا اون سر دنيا ادامه داشته باشه . من باشم و تو ، و جاده ای که پايان نداره . تمام دور دنيا . که هر چی بريم و بريم تموم نشه . که هميشه من باشم و تو و يه راه بی انتها تا دورها . |
Comments:
Post a Comment
|