Desire knows no bounds |
Wednesday, July 31, 2002
خونسرد ِ هميشگی
آرام ِ هميشگی بيقرار ِ هميشگی چقدر خوبه که ديگه کمتر از دستت حرص می خورم ، زمانی که کلی با آب و تاب برات تعريف می کنم و جوابم نوار خاليه ، مبادا چيزی بگی که ... ! هوووم ... امشب هم مثلا همه چی مثل هميشه بود . ... - خوب ، چه خبر ؟ گو اينکه همه چی مثل هميشه ست . - آره . و درگير . ولی کلی لطيف تر شدم . به طوريکه با ديدن يه کاغذ سبز هم دچار احساسات گرايی (!) می شم . - هاها ، لطيف به معنی اينکه کاغذ سمباده يا لبهء اره برقی ، چيز ِ لطيفيست ! اون وقت می تونه با احساسات تو هم مترادف باشه ! - من مطمئنم تو دخترخالهء هيتلری يا شايد هم نزديکتر . - به هر حال آقای خرس مهربون ، لطفا به اون خانومی که من فکر می کردم دختر شجاعه و حالا می بينم انگار جزو دار و دستهء شيپورچی بوده ، بفرماييد بنده دارم مثل بچهء آدم زندگيمو می کنم ، و کاری هم به کار کسی ندارم ، می شه اينقدر برای من آفلاين های تحريک آميز نفرسته و توقع های عجيب غريب نداشت باشه ؟ مطمئن باشيد که من خودمو نه دار می زنم ، نه ميندازم زير کاميون ! اگه دست از سر من برداره ، کلی ممنون می شم . جواب : ... حوصلهء گوش دادن به نوار خالی نداشتم ، حالا دارم . حوصلهء هر گونه جر و بحثی که منجر به تو بشه رو داشتم ، حالا ندارم . نبودنت امکان پذير نيست . بودنت ثابته . با ديگری بودنت خنده داره . و متزلزلم نمی کنه . اون قدر که تنها آدمی هستی که می تونم به جرأت در موردش بگم : هواداران کويت را ، چو جان خويشتن دارم . حاصل همون اعتماد به نفس احمقانه ای که خودت برام ايجاد کردی . و حالا هی می خوان منو درگير بازی تموم شده ای کنن که خودشون درست کردن . حالا می خوان من حرف اول و آخر رو بزنم . نمی دونن که من حرف اول و آخر رو زدم ، اما فقط يک بار ، اونم آخرين شب ، اونم آخرين بار ، و نمی دونن که همون کافی بود برای هميشه : مقصود تويی ، کعبه و بتخانه بهانه . |
Comments:
Post a Comment
|