Desire knows no bounds |
Sunday, September 1, 2002
پووووووووف ... هِی ميگن تو نيکی می کن و در دجله انداز ، که ايزد در بيابانت دهد باز ! ... خوب ما هم يه عمر واسه اين و اون پرينت گرفتيم . کل فاميل و دوست و آشنا ، مطالبشونو تايپ می کردن و با ای ميل ميفرستادن ، بعد پرينت شده ش رو با آژانس تحويل می گرفتن . حالا درست همين امشب که اومدم از مطالب تايپ شدهء خودم پرينت بگيرم ، يه قطره جوهر رنگی نداره و ميخواد تمام زحمات رنگی بنده رو سياه و سفيد چاپ کنه ! ... عجبا ، حالا که ما رسيديم به بيابون ، خبری از ايزد نيست که نيست !
|
Comments:
Post a Comment
|