Desire knows no bounds |
Saturday, September 28, 2002
عاشقانهء نا آرام
عزيز من ، راستش دلم نيومد هيچی برات ننويسم . هر چی نباشه ، تو توی اين دنيا تنها کسی هستی که من باهاش تونستم اين احساسات غريب رو تجربه کنم . می فهمی ؟ تنها تو هستی ، تو . هرگز به بودن يا نبودنت نمی انديشم . سايه ای هستی سنگين و سياه ، که سايه وار با زندگی من در هم آميخته ای . بغض و اشک و نفرت را با تو شناختم بار معنای تلخ ترين کلمات را در کنار تو درک کرده ام و برايت دل سوزانده ام . تحقيرت می کنم دوست من تحقيرت می کنم . برايت نگفته بودم ؟ آدم ساده ای هستم ، با ذخاير نا چيزی از نفرت و حسرت اما تو تنها احساس مهجور ماندهء مرا بارور کردی و به من فهماندی که من نيز می توانم تا سر حد مرگ از کسی متنفر باشم . اين ها را برايت نوشتم تا بدانی در طول اين سالها چه سهمی از قلب من داری شايد روزی اگر فردای مرگم باشد طولانی ترين عاشقانهء نا آرامم را هم بخوانی پس منتظر باش . وعدهء ما ، فردای مرگم . برای خوک عزيزم . |
Comments:
Post a Comment
|