Desire knows no bounds |
Sunday, September 29, 2002
اطلاع رسانی در باب خوک اعظم :
بابا والا به خدا هيچ کدوم از شماها خوک اعظم نيستين !!! اصلا اين خوک اعظم هيچ ارتباطی با وبلاگ و ارتباط های وبلاگی من نداره . کسانی که از قبل وبلاگ منو می خونن و منو ميشناسن ، کم و بيش جريان خوک ها رو می دونن . منظور من از استفادهء کلمهء خوک ، همون خوک های مزرعهء حيوانات (Animal Farm ) جورج اورول هستن . راستش خيلی سال ها پيش ، يه دفعه چشمامو باز کردم و ديدم چند تا از نزديک ترين آدم های زندگيم ، دقيقا نقش خوک های اين کتاب رو توی زندگی من بازی کردن و من خيلی دير متوجه شدم . اين قضيه به کلی زندگی من رو تحت تاثير قرار داد و مسير زندگيم رو عوض کرد . البته هيچ کينه ای از اونها ندارم ، حتی هيچ دلخوری يا کدورتی . خوک اعظم هم يکی از همون آدم هاست ، آدم های ساليان قبل . و خوب هرازگاهی باعث ميشه که مقاديری از استعدادهای بالقوهء من شکوفا بشه ، همين ! خلاصه اينکه تلخ بودم ... الان ديگه نيستم ... خوب هی يادم ميره ، زندگی آب پرتقال داره ، ژلهء ليمويی داره ، مارگريتا داره ، آب انار داره ... خوب قهوه هم داره . من اصولا ميونه ای با قهوهء تلخ و غليظ ندارم . قهوه موکا يا قهوه فرانسه رو ترجيح می دم . اما خوب يه وقتايی هم اسپرسو هست و ديگر هيچ . نمی شه غر زد که چرا اسپرسو با يه شکردون شکر هم شيرين نمی شه . به قول تو ، مزهء اسپرسو به همين تلخيشه . بدون شکر اضافی . بعضی وقتا بايد بپذيريم که اين هم بخشی از زندگيه ، بدون شکر اضافی . و اينکه نفرت هم حسيه مثل حس های ديگه ، حسی انسانی . خوب من اصولا بعد از هر بار خوردن اسپرسو دچار سردرد ميشم . اما يه خورده که بخوابم ، يه خورده که نه البته ، يه عالمه که بخوابم ، خوب ِ خوب ميشم ، انگار نه انگار . به خصوص اگه بيدار شم و هوا هم ابری باشه . اين چند روزه هم به يُمن بی مسنجری ، تا تونستم خوابيدم . پس هوا که ابری بشه ، منم بهتر ميشم . خوبی مهر به اينه که آدم اميدوار می مونه به ابر و بوی بارون . يه چيزی : مرسی از ميل ها ... اين چند روزه فقط خوندمشون ... هوا که ابری بشه ، حتما جواب ميدم ... مرسی ، زياد . |
Comments:
Post a Comment
|