Desire knows no bounds |
Saturday, November 16, 2002
از اين همه خيابونای يه طرفهء اين روزها داره بدم مياد ... که هی از روبروت بيان ، که نور بالا بزنن ، که توقع داشته باشن بهشون راه بدی ... که وقيحانه از روبرو بيان و نورشون رو بندازن تو چشات ، که شايد بکشی کنار ... که راه بدی ... نه يکی ، نه دو تا ، هی پشت سر هم ... يه هو شک می کنی ، نکنه اين تويی که داری ورود ممنوع می ری ؟ ... که هيشکی با تو نيست ، کنارت ، پشتت ... همه از روبرو ...
|
Comments:
Post a Comment
|