Desire knows no bounds |
Friday, December 13, 2002
از اين فيلم ها هی دارم تعجب می کنم ! اون از سيندرلا ، اينم از عزيزم من کوک نيستم . حتی اسم های پرستويی و معتمد آريا هم کمکی به تحمل فيلم نکرد که نکرد ( البته اگه صندلی بغلی رو بذاريم کنار D: ) .
اميدوار بودم که خانه ای روی آب مياد و انگار که نمياد ، و باز ياد اون جمله ش افتادم که هديه تهرانی می گفت : " اگه ميدونستم سرنوشت زندگي ما رو كي مي بافه ، حتما ازش مي خواستم مال منو كلا بشكافه ! " و يه جا ديگه که رضا کيانيان می گفت : “ از قديم گفتن مواظب باش چي آرزو مي كني چون ممكنه برآورده بشه ! “ و خُب شب بارون بود که به طرز هوشمندی می باريد ! ... يه شب خوب با کشفيات خوب با آدمای خوب با غذای - امممم ، گفتن ننويس - غذای تند و يخ در بهشت ليمو با پوست ( ! ) ... و قهوه شکلات تو اون کافهء ارمنی ساعت يک شب ... انصافا وبلاگ هر بدی که داشته باشه به اين ساعت های صميمی و خوبش می ارزه ... حالا بماند که بنا بر دلايلی به حليم و کوه صبح ختم نشد ! ... می بينی ، به همين سادگيه ... زندگانی سيبی ست ، گاز بايد زد با پوست ... حالا اگه پوستش يه خورده هم پريد توی گلوی آدم ، عيب نداره ، بی خيال ! |
Comments:
Post a Comment
|