Desire knows no bounds |
Monday, December 16, 2002
از وبلاگ نوشی و جوجه هايش :
جواب ميگه حضانت بچهها رو بهت نميدم. بچهها رو بهت نميدم. مهريهتو میتوني بگيری و بری.... من چکار کنم؟ چکار میتونم بکنم... کجا برم؟ کجا میتونم برم... بهم بگين..... عاشقانه صبحی يه مهمون داشتم. دم رفتن دختره ازش آويزون شد که دده. ديدم پسره زل زده به دوستم که قربون صدقه میرفت و از من میخواست چند دقیقه ایی دخترک رو به حیاط ببره. دلم نمیخواست پسرم حسودی کنه. گفتم: مامانی ولش کن دختره رو. بزار بره. دوسش ندارم، تو رو دوست دارم. نگام کرد و گفت: هان؟... دوسش نداری؟ میشه منم دوست نداشته باشی؟ میخوام برم بیرون! منطق افعال چند وقت پيش پسرم در يه جمعی همکلام و هم بازی يه آقايی شد. بعد از چند دقيقه ايی که خجالتش خوب ريخت به آقاهه گفت: شما کچلی؟! آقا که از اين قسمت صميميتشون زياد خوشش نيومده بوده با من من جواب داد: کچل که نه .... يه کمی موهام ريخته. پسرک با کمی تاسف پرسید: اونوقت که موهات ريخت مامانت دعوات کرد؟ آقا گفت: نه چرا بايد دعوام ميکرد؟ پسرم گفت: آخه من هر وقت شيرمو ميريزم مامانم دعوام ميکنه. الفبا ميدونين امروز چی شد؟ داشتم با پسرم الفبای انگليسی کار ميکردم. همه رو درست ميگفت. کلی ذوق کرده بودم. تا رسيديم به حرف ايکس. ازش پرسيدم حالا بگو اين چيه؟ گفت : حرف پاک يادت نره. پسرکم اولين بار که ميدون آزادی رو ديد گفت: إ .... مامانی.. شبکه تهران ! |
Comments:
Post a Comment
|