Desire knows no bounds |
Sunday, December 8, 2002
فيلم سيندرلا رو ديدم . فيلمی که بر خلاف تصورم - با پيش زمينه ای که از بيژن بيرنگ و مهران رسام داشتم - اصلا ازش خوشم نيومد . می خواست بگه تا زمانی يه چيزی تو رويای ماست ، می تونه قشنگ و دلپذير باشه ، اما واقعيت چيز ديگه ايه !
اما با اين حال ، همراهی با جنتلمن کوچک ، مثل هميشه برام لذت بخش بود . شهر بازی چمران ، سينما ، شام و يه هديهء کوچيک . اما نگاهش ، نگاه غمگينش هنوز جلوی چشم هامه . واقعيت تلخ زندگی آدم بزرگ ها ، زندگی ساده و معصومانه ش رو خاکستری کرده . ديگه از اون اعتماد به نفس و شور سابق ردی تو نگاهش نبود . دنيای بی رحمانهء آدمای خودخواه ، شفافی روزهاش رو از بين برده بود . و من هنوز خشمگينم از اون خط کشی های احمقانه ، از اون قيد و بند ها ، از اون عُرف ها ، و از اون بايد و نبايد ها ، که اينجوری برق اون چشمهای بی آلايش رو کم سو کرده بود . نفرين به سنت های آبا و اجدادی . |
Comments:
Post a Comment
|