Desire knows no bounds |
Thursday, December 26, 2002
... راستی انسان وقتی تنها در مملگت بيگانه ، دور از وطن و دوستان خود و بی اينکه بداند از کجا برای زندگی همان روز خود پولی به دست آورد ، آخرين ، درست آخرين فلورين خود را به مخاطره می اندازد و به قمار می گذارد ، راستی احساس عجيبی سراپايش را فرا می گيرد ! من بردم . و وقتی بيست دقيقه بعد قمارخانه را ترک کردم ، صد و هفتاد فلورين داشتم .
گاهی ، آخرين فلورين آدم ، می تواند اين معنی را بدهد و اگر همان وقت جرات خود را از دست داده بودم ؟ اگر نتوانسته بودم تصميم بگيرم ! فردا ، فردا همهء اينها پايان خواهد يافت ! قمار باز --- اثر داستايوسکی --- ترجمه جلال آل احمد . |
Comments:
Post a Comment
|