Desire knows no bounds |
Friday, December 13, 2002
يه حکايت قديمی و آشنا :
تو بارها می خواستی به من بگويی و هر بار نگفتی . و من نمی دانستم چگونه بگويم ، چه بگويم . ... انگار بی حرف بايد از خم اين راه گذر کرد رنگی کنار اين شب ِ بی مرز مرده است . ... Yesterday , When I Was Young |
Comments:
Post a Comment
|