Desire knows no bounds |
Sunday, December 22, 2002
وقتی می بينم هست ولی ديگه نمی تونم قصهء هر شبش رو بخونم ، دلم می گيره .
وقتی می بينم هست ولی بی سر و صدا می ره ، دلم می گيره . وقتی می بينم هست ولی ديگه نمی نويسه ، دلم می گيره . وقتی می بينم هست ولی داره می ره ، دلم می گيره . وقتی می بينم هست ولی ممکنه بره ، دلم می گيره . و انگار شب ، با تمام حجمش جاری ست . " هميشه ماندن - ای کوه - هميشه بودن نيست . " با کوه ، ماه گفت . ز اندوه استوار با ماه ، کوه گفت : " اما هميشه ماندن و بودن ميراث جاودانهء خاک است . " |
Comments:
Post a Comment
|