Desire knows no bounds |
Sunday, January 26, 2003
هاها ... از وقتی دوباره برگشته ، ديگه شبا سرگردون نيستم . می دونم اول از همه کجا برم که خوندنی باشه ، که حس زندگی توش جاری باشه ، که به آدم يادآوری کنه " زندگی بايد کرد ... چه اهميت دارد ، گاه اگر می رويند ، قارچ های غربت " ... خوبه که اينجايی بع بعی خانومی !
راستی اينجا هم پر از زندگيه ، وبلاگ نوشی رو می گم . خوندن هر شب نوشته هاش يه جورايی منو ياد نوشته های جودی ابوت ميندازه . باز هم همون حس جاری زندگی ، حس خوبی که لبخند فراموش شده رو دوباره به لب های آدم يادآوری می کنه . و راستی تر اينکه ، ميز هم دوباره اينجاست . |
Comments:
Post a Comment
|