Desire knows no bounds |
Thursday, January 2, 2003
از وبلاگ تلخون بانو :
..... دست تلخون خالی است ... او می داند اين ها برای شيما کافی نيست ... دست شيما خالی است ... دست تلخون هم و قلب مادر شيما می رود که نتپد ... و شيماست که می گويد : فقط زنده بمونه ... یه مادر که بيشتر ندارم ... فرش زير پام رو هم می فروشم که زنده بمونه ... فرش زير پا ... فرش زير پا حاصل گره خوردن لحظه های تنهايی مادر است با تار و پود عشق به فرزندانش ... دسترنج دست های هنرمند مادر است ....... دست شيما خالی است ... دست تلخون هم .... دور از زندگی آدم ها ايستاده ام . با تمام نيرو و با کمک يک خودخواهی خودخواسته از برابرآدم ها و زندگيشان می گريزم . اما ... می بينمشان . و جز گريز از برابر زندگی کسانی که می بيند اما کاری برايشان نمی تواند بکند چه کاری از تلخون ساخته است . گيرم که غصه ی غصه های دیگران را هم خورد و ساعت های مشترک بين خود و همراهش را علاوه بر ساعت های تنهايی خودش درگير نمود، آخرش چه ؟ جز این است که زندگی آدم ديگری را هم تلخ کرده برای ناتوانی های خودش ؟ |
Comments:
Post a Comment
|