Desire knows no bounds |
Saturday, March 22, 2003
سفرهء هفت سين امسال خيلي خوشگل شده بود . بيشترشو خودم درست کردم . يه شب سال تحويل توپ با يه اکيپ ۵۰- ۶۰ نفري پراز آدماي دوست داشتني . و مراسم آب دعا که تا حالا نديده بودم ! اعتقاد آدما به اين شکل سنتي خيلي برام جالبه . چیزی که این روزها در من به شدت کمرنگه .
همهء مراسم سال تحویل یه طرف ، بوسیدن های بعدش هم یه طرف !!! ***** دارم خالی می شم ... سبک ، اما خالی ... این خالی بودن بدجوری می زنه تو ذوقم ... می دونم کم کم عادت می کنم ، اما الان که اولشه ، هنوز تحملش برام سخته . اگه نیومده بودم اینجا ، اینهمه هوایی نمی شدم ... اینهمه دلم چیزای جورواجور نمی خواست ... این همه نمی فهمیدم خالی بودن چقدر بی مزه ست . دو سه نفر اینجان که سال هاست ندیدمشون ... ده سالی می شه ، شایدم بیشتر ... نمی دونم حرف زدن باهاشون درسته یا غلط ، خوبه یا بد ، می ترسم باز دوباره قصهء نصفه نیمه درست شه . ***** اینجا یه محیط به شدت مرد سالار حکمفرماست . خانومای اینجا به جنس دوم بودن عادت دارن ، به نادیده گرفته شدن ، به خونه نشین بودن ، به تمکین بی چون و چرا ، به راضی نگه داشتن مردها . اینجا به شوهراشون می گن : آقامون . اینجا خانوما باید هنوز پرده نشین باشن ، حالا گیرم به شکل امروزی . بعد همین دخترا ، همین خانوما ، وقتی یه خورده تحویل گرفته می شن ـ از طرف آقایونی که متعلق به این جامعه نیستن ، ازطرف آقایون رهگذر ، که چند روزی اینجان و بعد میرن ـ خیلی ساده وراحت خودشون رو گم می کنن . خودشون رو رها می کنن و فکر می کنن این دیگه بزرگترین اتفاق دنیاست . وقتی می بینم به این سادگی خودشون رو پایین میارن ، به این وضوح هیجان و ذوق زدگی شون رو نشون میدن ، و به این راحتی سر کار میرن دلم می گیره . |
Comments:
Post a Comment
|