Desire knows no bounds |
Thursday, March 27, 2003
يه عالمه بارون ريز نم نم ،رو دامنهء کوه . هوا خنک و تميز . و تا دورها ،تا جايي که چشم کار مي کرد پر بود از درخت هاي پوشيده از شکوفه هاي زرد آلو . ساکت ساکت . فقط صداي پات روي سنگ ريزه هاي جاده . و باز يه تودهء سنگين خالي که ناگهان آوار مي شه روي شونه هات .
به اين راحتي مجال گريز نيست . بازي جدي تر از شوخي هاي سرسري توه . |
Comments:
Post a Comment
|