Desire knows no bounds |
Thursday, April 17, 2003
بارون ...
به طرز معجزه آسايی همون تلفنی که از ديروز تا حالا واسه زدن يا نزدنش مردد بودم زده شد . باعث شد کمی تا قسمتی از اضطرابم کم شه . اما خوب ... يه امتحان عالی به يمن حضور استادی که از بخت خوش روزگار ديگه آقای پتی ول نيست . بارون واکنش پنجم . يه عالمه حرف که گير کرده بوده تو گلوی کارگردان و واسه همين يه خورده شعاری از آب در اومده . بازم از اون فيلمای مناسبت دار واسه حال و هوای اين روزای من . و بازم همون اضطراب لعنتی که يه هو نازل می شه و تا آخر شب جا خوش می کنه . ديدن يه آشنای قديمی تو سينما . با کلی خنده نيم خيز می شی که بری سلام کنی ، اما پشت سرش خانومه رو که می بينی می شينی سر جات ، با کلی خنده تر (; بارون آناناس . آب گوجه فرنگی . زرافه . آواز باد و باران . گاو . يه سی دی توپ . جيب شلوار اصولا چيز به درد نخوريه . زورگويی آدما هم به همچنين . بارون يه تلفن غير منتظره . اضطرابم بيخود نبود . همه چی بايد برعکس بشه اصولا . حالا ديگه تبديل شده به دلشوره . اين آدما نمی ذارن که ! بارون وقتی همه ش داره بارون مياد ، بهترين جا سينماست اصولا . خانه ای روی آب . و يه عالمه از ديالوگ های فيلم که ديگه نبودن . بعضی شباهت ها به شدت چشمگيره . و مخصوص . همون ريزه کاری هايی که به شدت توجه منو جلب می کنن و برام با ارزشن . بازم همون بود . خودداری ، ظرفيت ... بارون يه راه طولانی و ساکت تا 1320 . يه آدم ديوار بداخلاق در بدو ورود . همون 1320 هميشگی اما اين بار بدون منقل . بابا گاو ها که اينجوری زير بارون سردشون می شه که ! مگه چرم دباغی شده با نشده چقدر فرق می کنه ؟! اولين تولد و تجمع وبلاگی سال هشتاد و دو . آدما کم کم می رسن . جای بعضی آدمای خواب بی حوصله خيلی خاليه . هر چند که جاشون آدمای بداخلاق بی حوصلهء ديگه ای هستن . تمام مشکلات ناشی از همون ريش و سيبيل مفقود شده بود . آدمايی که تازه از کانادا برگشتن ساده تر از آدمای از آمريکا برگشته از آب در ميان . روش های جديد گرم شدن پا . اسکيپ شدن تو سلام و خدافظی . و خدا اشتها و ضد حال را آفريد . و اونی که هميشه قلم مو به دست داره رو هم به همچنين ! و بالاخره اينکه بعضی از خصوصيات ايران خودرويی اجتناب و اصلاح ناپذيره ظاهرا ! بارون با اينکه خيلی دير شده بود ، اما هنوز که تبديل به کدو حلوايی نشدم ، اميدوارم بگذره ! بارون تحويل گيری يا نگيری ، مساله اينست . بارون امروز روز جهانی اضطراب بود برای من . به خصوص با شنيدن گزارش کذايی آخر شب . چيزی که بالاخره دير يا زود منتظرش بودم . بايد زود زود يه فکر اساسی به حالش بکنم . اين جوری خيلی فرساينده ست . مثل يه مرگ تدريجی و زجر آور می مونه . بارون و يه روز پر از دست انداز که واسه خودش روزی شد به يادموندنی . پ ن . آب گوجه فرنگی خورده شد ، حالا گيرم فقط يه قلپ باشه در سه وعده D: زرافه هه رسيد قربان . مرسی يه عالمه . ولی يه چيزی . امممممم ، تا اونجايی که من يادمه ، به جز زرافه يه چيز ديگه هم قرار بود همراهش باشه ، اما هر چی منتظر شدم نبود که نبود ): فکر نمی کنی آقای پستچی ممکنه اشتباهی يه جا ديگه رسونده باشه ؟! D: اين سی دی هه حرف نداره . يه ام پی تری پر از همون آهنگای گرامافونی زيرزمينی . برای اولين بار " ديگه عاشق شدن ناز کشيدن فايده نداره " رو به صورت اوريجينال گوش دادم ( در راستای 1320 ) . |
Comments:
Post a Comment
|