Desire knows no bounds |
Tuesday, May 13, 2003
بعضی وقتا بدجوری پررنگ می شه . همون حس کذايی رو می گم . همون وسوسهء کهنهء هميشگی . پاره کردن بندها و نفس کشيدن ، حالا به هر قيمتی . اما بازم اون ترسه نمی ذاره . همون که کبک وارانه اسمشو می ذارم احساس مسئوليت . اما ته دلم می دونم که اين نيست . فقط ترسه . ترس از اينکه پشيمون بشم . ترس از اينکه اونور خط ، اون چيزی نباشه که تصورش رو می کردم . ترس از اينکه راه برگشت نداشته باشم . نه ، راه برگشت نه ، اصلا به راه برگشت فکر نمی کنم . گم شدن بهتر از برگشتنه . اما شايد ترس از اين که راه رسيدن نداشته باشم . که کم بيارم . که کَم تر از اينی بشم که الان هستم .
می دونی ، هميشه حرفای تو اين حس رو پررنگ تر می کنه . جمله هات تو دهنم می چرخن و می چرخن . مثل هميشه ترکيبشون منو جادو می کنه . مثل هميشه به اين همه دونستنت حسوديم می شه . مثل هميشه آرزو می کنم کاش ... نمی دونم چقدر آگاهانه اينارو به من می گی ، اما هر چی که هست ، تک تک کلماتش حساب شده ست . هر کدوم درست سر جای خودشون فرود ميان ، و چند روزی که از شنيدنشون می گذره ، تازه شروع می کنن به سيگنال فرستادن . سيگنال ها بهم می گن که اگه حواستو فقط يه بار جمع کرده بودی ، الان اينجا نبودی ... هووووم ، اما ببينم ، دوست داشتی الان اينجا نبودی ؟ خدائيش دوست داشتی ؟ ... همينه ديگه ... درست که فکر کنی ، می بينی فقط دوست داری اونجاهايی که دستت خط خورده رو پاک کنی . وگرنه عاشق اينجايی . هی يادت ميره که اگه اون خط خوردگی نبود ، هيچ وقت برای پاک کردنش اين همه راه نمی رفتی . اين همه اتفاقات های عجيب غريب رو تجربه نمی کردی . جدی جدی کدومی ؟ کجايی ؟ چی می خوای ؟ چرا بايد اينقدر کامل باشی ؟ اينقدر وقت شناس ، و اينقدر وسوسه گر ؟ پاک هوايی شدم ... يکی نيست بهم بگه : بچه جان ، بيا پايين . اسم اونجا ، بالای ابراست . اما اونجا پات رو زمين نيست ، همه چی رو هواست ... تو فعلا مجبوری رو زمين باشی ، نه ؟ ... مجبوری زمينی باشی ، نه ؟ ... پس چشماتو ببند ، روياهات رو بسپار به ابرا و برگرد سر خونه زندگيت ... برگرد تو همون تک اتاق ، همون کنج سه گوش زير ميز ... هنوز اينا رو داری . هنوز کسی اين يه خورده رو ازت نگرفته . حواست به اين باشه . خيلی هم باشه . فقط يه چيز کوچيک ديگه هم بهت بگم و برم : معجزه درست زمانی اتفاق ميفته که همه جا تاريک تاريکه . تاريک تر از هميشه . معجزه اتفاق ميفته . فقط يادت باشه مؤمن بمونی . مؤمن بمون بچه جان . |
Comments:
Post a Comment
|