Desire knows no bounds |
Friday, May 16, 2003
تو يکی از غرفه های نمايشگاه ، چشمم افتاد به اسم چيستا يثربی به عنوان نويسنده . اسم کتاب " سلام خانم جنيفر لوپز " بود . يه مجموعه داستان کوتاه که عنوان کتاب ، اسم يکی از قصه ها بود . از اونجايی که کارهای چيستا يثربی رو ( البته بيشتر به عنوان مترجم ) دوست دارم ، تصميم گرفتم کتاب رو بخرم . تو همون فاصلهء کوتاه که داشتم پولش رو می دادم ، چند نفر توجهشون به اسم کتاب جلب شد . اول دو تا پسر جوون ، بعد سه تا دختر ، بعد يه دختر و يه پسر ، و باز يه پسر . ميومدن جلو و کلی با ديدن اسم کتاب ابراز احساسات می کردن . يکی از پسرا پرسيد : خانوم ، اين زندگی نامهء جنيفر لوپزه ؟ اون يکی پرسيد : ببين عکس هم داره يا نه ؟ يکی از دخترا گفت : ااا ... کتاب جنيفر لوپز ! و دختر ديگه در ادامهء صحبت خانوم فروشنده که داشت توضيح می داد بابا اين يه مجموعه داستانه از چيستا يثربی ، پرسيد : اِ ، پس فقط يه داستانش در مورد جنيفر لوپزه ؟
ياد وبلاگ استامينوفن افتادم که نوشته بود : سيب زمينی سرخ کرده داغ داغ ! ... آب معدنی دماوند ... بستنی سالار و چس فيل ... عينکای خوشگل خوشگل ... موهای های لايت ... شلوارای بگ ... گوشيای دوربين دار ... کتاب هم ميفروشن در ضمن ! |
Comments:
Post a Comment
|