Desire knows no bounds |
Friday, May 9, 2003
تا اومدم ، چراغش خاموش شد و رفت . می دونستم خوابش مياد . ديشب تا نزديکای صبح داشت گوش می داد . گفتم ديگه برنمی گرده ، منم خاموش شدم که برم . که تلفن زنگ زد . همون که هميشه اشغاله ، که هيچ وقت زنگ نمی خوره ، که معمولا گوشی نداره .
نشونه ها رو دوست دارم ، نشونه ها رو دوست دارم که باور کنم . باور کنم ؟ |
Comments:
Post a Comment
|