Desire knows no bounds |
Saturday, August 16, 2003
تنسی تاکسيدو هرگز شکست نمی خوره !
همين ديگه ... تا يه خورده تحويلم می گيرن زودی جو می گيرَتَم ... ولی خوب راستش بالاخره حوصله م سر رفت ... يعنی کمی تا قسمتی کوتاه اومدم تا بعدا سر فرصت يه عمليات هسته ای رو شروع کنم ... تازه خدا رو چه ديدی ، شايد کار به اون جاها هم نکشيد ... خلاصه اين که فعلا کلی خانوم شدم ديگه ... صدام هم اصلا در نمياد ... در واقع به مرگ گرفتن که به تب راضی بشم ... ما هم گفتيم چشم . ما رو که آب برده ، اينم روش ... فعلا فقط دارم تمام ساعت های بيداريم رو يه سَره کتاب می خونم که يادم بره چه غلطی کردم و به قول گو گو خانوم اين واشر کذايی آب بندی بشه و ديگه چيکه نکنه ، تا بعد چی پيش بياد ... اما خدائيش اين که می گن " از هر چی بدت بياد ، به سرت مياد " ، واو به واوش درسته ! .. پوووووف .. عمری خودمو نمی تونستم اين شکلی که الان هستم تصور کنم ... حکايتيه !! |
Comments:
Post a Comment
|