Desire knows no bounds |
Friday, October 10, 2003
شوخی شوخی و کاملا بی برنامه از شهر کتاب آرين و خريد کتاب وبلاگستان شهر شيشه ای - که بالاخره بعد از يه قرن اومده تو بازار - شروع شد . بعد منجر شد به غزل و رضا و شيشليک شانديز و وسوسهء جاده شمال و به جاش آشپز چپ دست ، ... ، جين جين ، جاده لواسان ، کشف يادگاری نويسی وبلاگی در آشپز چپ دست به شکل کاملا جالب و تصادفی ، خونهء جين جين اينا و مجيد و چادر و کاپشن ، مرقد مطهر ( ! ) ، يادگاری در مفاتيح ، دستشوئی ، کادوی تولد ، طواف دور ميادين جنوبی شهر ، ايستگاه راه آهن ، و از اون جايی که کليهء خوراکی فروشی های سطح شهر نصفه شب به بعد تعطيل بودن مجبور شديم از شدت گشنگی بريم فرودگاه و کافی شاپ ترمينال دو و نمکدان کذايی ( ! ) ، طاووس برقی بين راه ، بالاخره پنج و نيم صبح طباخی فرشته ، ايمان و دو تا از دوستاش ، آب و مغز ، بهار و ايرج و پدرام به مقدار کوتاه ، زبان و بناگوش ، خواب با اعمال شاقه ، جاده لواسان ، تخت لب رودخونه بی چای و قليون ، همهء پدر مادر ها سر و ته يه کرباسن ، بالاخره بازگشت به خانه بعد از دو سوم شبانه روز ، خواب بی اعمال شاقه ، مهمونی در خواب و بيداری و در نهايت باز هم همه آدم بزرگا يه جورايی عين همَن !
خلاصه که خوش گذشت زياد . |
Comments:
Post a Comment
|