Desire knows no bounds |
Tuesday, October 14, 2003
توبه کردم به جز از امشب و گرگ و مرگ و الخ !
اولش به اين قصد اومدم که بگم : خرم آن روز کز اين منزل ويران بروم اما بعدش کم کم اين شد که : من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم ... محتسب داند که من اين کارها کمتر کنم من که عيب توبه کاران کرده باشم بارها ... توبه از می وقت گل ديوانه باشم گر کنم عشق دردانه ست و من غواص و دريا ميکده ... سر فرو بردم در آن جا تا کجا سر بر کنم حاشا که من به موسم گل ترک می کنم ... من لاف عقل می زنم اين کار کی کنم از قيل و قال مدرسه حالی دلم گرفت ... يک چند نيز خدمت معشوق و می کنم اما فکر کنم آش اون قدر شور شده که ديگه صدای آبی هم در اومده . ديشب دم در خونه مون تقريبا گفت : بچه جان ، بسه ديگه . بشين سر جات يه مدت مثل آدم ! من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم ... صد بار توبه کردم و ديگر نمی کنم باغ بهشت و سايهء طوبا و قصر حور ... با خاک کوی دوست برابر نمی کنم تلقين و درس اهل نظر يک اشارتست ... گفتم کنايتی و مکرر نمی کنم ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن ... محتاج جنگ نيست برادر نمی کنم خوب راستش اين سيستم کارپه ديمی خيلی طولانی ، بد عادتم کرده . شايد هم يه مدت خودم رو به اسم دوران ريکاوری و نقاهت و الخ گول می زدم . اما الان ديگه هيچيم نيست . هيچ بهانه ای ندارم . اوضاع خيلی بهتر از اونيه که فکرش رو می کردم . درسته که با اونی که می خواستم باشه کاملا فرق می کنه ، اما بهانه ای برای گريز نيست . حتا ديگه تن دادن به ناگزير هم نيست . الان همهء کلاف زندگی تو دست خودمه و اگه پام بلغزه ، ديگه هيچ کس جز خودم مقصر نيست . بايد يه خورده رويا پردازی هام رو کم کنم و از لبهء تيغ بيام پايين . مثل بقيه رو زمين صاف راه برم . زندگی ِ رو ابرا رو بذارم واسه وقتی که خود ِ خودم باشم . مطمئنم که فصل ابر هم بالاخره می رسه ، خيلی مطمئنم ، و فعلا همين اطمينان برام کافيه . همهء اينا يعنی اين که : صراحئی و حريفی گرت به چنگ افتد ... به عقل نوش که ايام فتنه انگيز است نتايج تمرين های اين چند وقت اخير رضايت بخش بوده . در مقايسه با چند ماه پيش ، خيلی مطمئن ترم ، خيلی آروم تر ، خيلی سبک تر ، و يه عالمه اعتماد به نفس . نمی خوام دوباره همه چی به هم بريزه . بايد از پس اين سخت ترين هم بر بيام . و می دونم که می تونم . خوب به هر حال تو اين سيستم جديد دلم واسه خيلی چيزا و خيلی آدما تنگ می شه مطمئنا ، اما به نتيجهء بعدش می ارزه . و تازه اينکه يه عالمه خاطره ء خوب و بی نظير هميشه می مونه ، هيشکی و هيچی هم نمی تونه پاکشون کنه . رسم روزگار همين بوده . هيچ وقت چيزای خوب زياد نمی مونن . جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت ... جاودان کس نشنيديم که در کار بماند دوباره اون آرامشی رو که سال های قبل داشتم به دست ميارم . و دوباره آدمای دور و برم با من آروم می شن . و همه چی سبک می شه . همون جوری که قرارمون بود . مطمئنم . تنسی تاکسيدو هرگز شکست نمی خوره . |
Comments:
Post a Comment
|