Tuesday, October 28, 2003
اون ستاره هه يادته ؟ همونی که بالای سرمون بود ، نزديک ِ نزديک . همونی که دستمونو دراز نکرديم تا بچينيمش ، مبادا دلش برای آسمون تنگ شه . از ترس اينکه مبادا دل تنگی ش دستمونو بسوزونه ... کلی خوشبخت بوديم که سيب ممنوعه مون شکل ستاره بود ، نه ؟ يه ستارهء نقره ای خوش ترکيب درخشان ... نشستيم و نگاش کرديم ، بهش نگفتيم چقد دوسش داريم ، چقد دلمون می خوادش . اونم شايد غصه دار شد . دلش از تنهاييش گرفت . يواش يواش راهشو کشيد و رفت ... حالا ديگه اون قدر دور شده که دستمون بهش نمی رسه . اندازهء هزارتا نردبون رفته بالا ... اما مطمئنم هنوزم گاهی سرشو برمی گردونه و از اون بالا ما رو نگاه می کنه . حتما دلش می خواد بدونه هنوز يادش هستيم يا نه . هنوز مسير تنهايياشو به خاطر داريم يا نه . بعد وقتی ببينه دوتايی داريم نگاهش می کنيم و بهش لبخند می زنيم ، حتما کلی خوشحال می شه ... هنوزم اگه دوتايی نگاش کنيم ، می شيم همون مثلث اون وقتا ... کسی چه می دونه . شايد اين بار تن ستاره رو لمس کنيم و در لذت چيدن سيب ممنوعه غرق بشيم .
و تاوان آن
هر چه باشد
باشد ...
|