Desire knows no bounds |
Monday, November 10, 2003
از وبلاگ قاصدک :
... دو نفرند. دو دوست. جانم براي هر دو در مي رود. يكي را امروز عمل مي كنند و يكي را فردا.براي هر دو هم ريسك سرطان هست. عجب اسمي دارد اين لعنتي. نوشتنش سخت است. گفتنش كه مصيبت. ... نمي خواهم منتظر چاقوهايي باشم كه فرو مي روند و مي برند تا به زندگي اعلان جنگ بدهند. ... دلم مي خواهد تقويم را از روي ميز كارم بردارم و تندي ورقش بزنم و بگويم كه پنجره باز بوده و يكي در را پيش نكرده است و حالا تقويم ورق خورده و روزها زودي گذشته اند... مي بيني چه شنبهُ دلنشيني ست؟ دلم مي خواهد براي هر دوشان از اين آينه هاي دردار چوبي كار اصفهان بخرم.بگويم با دل سير در آينه نگاه كنند تا نگاهشان ته آينه بماند. بعد من درهاي آينه ها را ببندم و بروم. دلم... دلم مي خواهد شنبه بي پيشوند باشد و من هيچ كلمه اي را جابجا نكنم. مطلب کامل . |
Comments:
Post a Comment
|