Wednesday, November 26, 2003
تصوير اين روزها
يه شب طولانی ِ چسبناک با آبی .. يه عالمه اتفاق ِ کوچيک ِ رنگی .. يه اسم که هر روز ِ هر روز به محض بيدار شدن مياد تو کله م .. يه تلفن که هيچ وقت به خاطر من زنگ نمی زنه .. يه انتظار که حالا ديگه بی صدا نشسته پشت در .. يه غول نا مهربون که حوصله مو سر می بره .. يه عالمه کلمهء جديد که دوسشون دارم زياد .. يه عالمه آدم جديد که باهاشون دوست نمی شم .. يه دوست جديد که شبا با هم نقاشی می کشيم .. يه عالمه تصميم که سر همون پلهء اول می شينن .. يه عالمه دل تنگی که از پنجرهء بسته هم ميان تو .. چند تا دست کوچيک خشکی زده که منتظر منن .. دو تا دست بزرگ خالی که سردشونه .. يه کوه کتاب نخوندهء منتظر .. يه عالمه فيلم نديدهء نا اميد .. چند تا مجله فيلم که هنوز نايلونشون هم باز نشده .. يه عالمه برنامه ريزی های خورده شده به ديوار .. چند تا تصميم کبرای در دست اجرا .. دو تا وسوسهء غير قابل اغماض .. يه دل ِ پر سودای هوايی ..
و بالاخره يه کوچهء طولانی ِ پاييزی که دلش برای آدم های غير تنها تنگ شده ...
|