Desire knows no bounds |
Friday, November 28, 2003 پاييزی از اون آدماييه که هيچ وقت نمی تونه وبلاگ نويس باشه ، چون نه حرف ناگفته ای داره ، نه نيمهء پنهانی ، نه دغدغهء ذهنی به زبون نيومده ای ، و نه تمايلی برای پاگذاشتن اون ور خط قرمز .. از اون طرف اما ، شايد مهم ترين وجه اشتراک و نزديکی ِ من و آبی و قرمز ، عبور از خطوط ممنوع زندگی مون باشه .. راه رفتن روی لبهء تيغ ، و سرکشی ِ پنهانی که هيجان و لذت و ترس رو توأمان به همراه داره .. مزه مزه کردن ثانيه به ثانيهء اون تيکه هايی از زندگی که فقط و فقط متعلق به خودمونه ، حتا اگه راه رفتن روی لبهء پرتگاه باشه .. شايد پررنگ ترين وجه قضيه اين باشه که هيچ کدوممون نگفتيم : " اما شهامتی نه ، که نوشيم شوکران ... " ××××× تولد آبی .. دهلی دربار .. يه صورتی ِ اصلاح ناپذير ِ غرق شده تو زندگی .. کافی شاپ آرين .. و زيارت دماغ جديد !! ××××× در ضمن سعی می کنم از کافه عکس و جيمبو و افلاطون و فرشتهء مهربون و سينوس ِ خود شيفته و شهر کتاب آرين و ايمان و کافه نادری و کافه سنايی و الخ چيزی نگم ! ××××× علی رغم اتفاقات جورواجور و تصميم های رنگارنگ ، دو تا چيز هميشه سر جاشونه : شيطنت های مقطعی کوتاه مدت و وجدان آگاه بلند مدت ! هيچ کدوم کوتاه نميان که نميان .. کاری شونم نمی شه کرد .. الانم ديگه جوری شده که هر کدوم سرشون به کار خودشونه و سعی می کنن به کار هم ديگه دخالت نکنن .. نه که حواسم نباشه ها ، هست .. اما خوب برای زندگی توی تونل ، يه کوچولو اکسيژن هم لازمه ديگه ، نيست ؟ پ . ن : بعضی از آدما و نوشته ها ، اديت ناپذيرن ! |
Comments:
Post a Comment
|