Desire knows no bounds |
Wednesday, January 28, 2004
Nuits Blanches
می دانستم حواست هست .. خوب می دانستم گفته بودم مؤمنم ، نگفته بودم ؟ روزهای سختی بود اما پوزخند رهگذرانی که به تمسخر ، سودايی و خيال پرستم می خواندند لحظه ای حتا لحظه ای ايمانم را دست خوش ترديد نکرد و حالا می دانم بی هوده در کلام ما - کلام من و تو - معنا ندارد . صدايت هنوز عاشقانه ترين هاست و فردای انتظار زودتر از هميشه در راه است زودتر از هميشه . در تنهايی قد می کشم رو به نور آن جا که تو هستی . ... برازنده ات که شدم به پايت سبز می شوم و با تو عاشقانه می رويم . |
Comments:
Post a Comment
|