Desire knows no bounds |
Thursday, March 11, 2004
طعم کارپه ديم
در خلئی که نه خدا بود و نه آتش نگاه و اعتماد تو را به دعائی نوميدوار طلب کرده بودم. * گاهی حس ها آن قدر پررنگند که کلمات در مقابلشان تاب نمی آورند و به کرنش سر خم می کنند. آنچه بر من گذشت، آن چه بر ما گذشت، در کلمه نمی گنجد... دنيا ايستاد دنيا به نظاره ايستاد و من در آغوشت سبز شدم و زندگی ِ از ياد رفته را زندگی کردم. و چشمانت راز ِ آتش است. و عشقت پيروزی آدمی ست هنگامی که به جنگ تقدير می شتابد. و آغوشت اندک جايی برای زيستن اندک جايی برای مردن.. * * احمد شاملو --- آيدا در آينه |
Comments:
Post a Comment
|