Desire knows no bounds |
Wednesday, May 19, 2004
هاها، يه هديه ی توپ گرفتم چند روز پيشا، از اون هديه ها که دادنش به مغز هر کسی خطور نمی کنه و فقط از يه موجود کاملا خل و چل بر مياد!
يک عدد طناب دار !!! واقعی ِ واقعی، گره زده و حاضر آماده، دقيقا از همين طناب دارهايی که توی فيلما نشون می دن!!! و طبيعتا کار هيشکی نمی تونه باشه جز ج.2 ! خدائيش اين بشر توی اين جور مسخره بازيا مغزش بدفرم عالی کار می کنه. خلاصه که خنديديم مبسووط. ********** امروز ديرم شده بود، تصميم گرفتم مسافت پايتخت تا ونک رو با تاکسی برم. از عرض خيابون که رد شدم، يه تاکسی وايستاد و يه نفر پياده شد، با يه قيافه ی جدی و حق به جانب! و اون يه نفر کسی نبود جز جناب مجدد گوليه!! هاها، شده عين حکايت اتوبوس جهانگردی پلنگ صورتی!!! آی خنديديم، آی خنديديم! گفت همين جوری از ايران رفتی ديگه؟! گفتم آره بابا، روزا ميام ايران می رم کلاس، شبا برمی گردم. D: فکر کنم خميره ی اين بچه به طور کاملا فطری آميخته ست به اراجيف گويی، به طوری که بعد از نيم ساعت خنديدن به طور نان-استاپ، داشتم از روده درد مرده می شدم. کلی ياد واکنش پنجم و کافه نادری افتاديم خلاصه. دوباره هم قرارمون شد "شتر ديدی نديدی" و تا بعد. ********** وقتايی که "جری" خونه نيست، بد آرامشی تو خونه حکم فرماست! ********** داشت تار عنکبوت می بست. گوشيه رو می گم. ********** دارم قاطی خاطره ها وول می خورم عجالتا، تا زمانی که بسته بندی شون کنم بفرستم برن. روزگاريه ها، آدم تو خونه ی به اين گندگی، يه وجب حريم اختصاصی نداشته باشه. مجبور باشه لحظه های دوست داشتنی و قشنگش رو لای هزارتا کاغذ و چسب بپيچه و بفرسته يه جای دور، جايی که حالا حالا ها بهش دسترسی نداره، هی هی هی... عشق را در پستوی خانه نهان بايد کرد... عجالتا حتا دريغ از يک پستو!! چهارشنبه 30-2-83 |
Comments:
Post a Comment
|