Desire knows no bounds |
Friday, May 21, 2004
از دوران دبيرستان تا حالا، امسال اولين سالی بود که ايران بودم اما نمايشگاه کتاب نرفتم!
اراده ی آهنينم منو کشته که اصولا چه جاهايی بروز پيدا می کنه! ××××× پرنده ی من رو دوست داشتم. قبلنا مصاحبه با نويسنده ش فريبا وفی رو که تو چلچراغ خوندم، پيش خودم گفتم کتابش بايد قابل لمس باشه، همين جورم بود. از اون تيکه هايی داشت که تا زن نباشی درکشون نمی کنی. ××××× تو فيلمايی که جديدنا ديدم، Last Samurai رو از همه بيشتر دوست داشتم. مرام سامورايی بدجوری منو ياد تو ميندازه. آرامششون، اقتدارشون، خلوصشون، و قدرتشون. دلم می خواست يه بار تو اون لباس ببينمت. نزديک بود، نشد اما... Lolita رو ديدم با بازی جرمی آيرونز. اين آدم انگار ساخته شده برای نقش های سمپاتيک. فيلم معمولی ای بود، برای يه بار ديدن. مصائب مسيح عجالتا فيلم سانس آخر سينما فرهنگه. يه کليپ از شکنجه دادن يه آدم. حالمون مخروب شد مبسوط! آخرشم نفهميدم که فيلمو دوست داشتم يا نه، به هر حال جو گرفته بودتم!! در راستای پايين اومدن تام هنکس خونم متوسل شدم به Green Mile و Cast away. اولی رو که مثل قبلنا دوست داشتم هزارتا، از دومی هم اين بار بيشتر خوشم اومد و کلی بهم چسبيد. به شدت دچار کمبود فيلم جديد هستم و به شدت دچار هوس ديدن فيلم فانتزی. اون قدر که می ترسم مجبور شم برای بار هزارم بربادرفته ببينم! Postman رو بيشتر دوست داشتم. داستان فيلم در مورد رابطه ی عاطفی يک پستچی ساده بود با پابلو نرودا در دوران تبعيدش در ايتاليا. فيلم بعضا صحنه ها و ديالوگ های لطيفی داشت. يه تيکه داشت که آقای پستچی يکی از شعرهای نرودا رو توی يک نامه می نويسه و به زنی می ده که دوستش داره، بدون اين که اسم شاعر رو ذکر کنه. بعدا که نرودا بهش می گه تو شعر منو از طرف خودت برای اون نوشتی، مرد پستچی در جواب می گه: ,Poetry doesn't belong to those who write it اين دقيقا همون چيزيه که من تو تمام اين مدت وبلاگ نويسی حس کردم. وقتی آدم نوشته ای رو از کس ديگه ای مياره تو وبلاگش، بيشتر وقتا به اين خاطره که حس می کنه اون نوشته از زبان خودش گفته شده. و وقتی مجبوره اسم نويسنده رو بياره پای نوشته، يه جورايی اون حس اصيل هم ذات پنداری اوليه رو کم رنگ می کنه انگار. هرچند که خوب بحث کپی رايت و اينا هم جای خودشونو دارن. ××××× اين چراغ قرمز که عمری پشتش منتظر ماندهای تا سبز شود و بگذری، سوخته است سبز ندارد... بهار |
Comments:
Post a Comment
|