Desire knows no bounds |
Sunday, June 13, 2004
عجالتن اين رفيق ما جوليا رابرتز خانوم دوقلو باردارن و طبيعتن تا مدتی فيلم جديد بازی نمی کنن.
بعد آدم مجبور می شه بشينه مگ رايان نيگا کنه، اونم چی؟ when harry met sally! دلم فيلم "من - پسندانه" می خواد بدفرم. ديالکتيک تنهايی -- اکتاويو پاز چسبيده شد اساسی. فکر کنم بشينم دوباره بقيه ی کوندرا ها رو هم بخونمشون. منور می کنه آدمو از اساس. کلاس هايم را دوست می دارم، چون مجبورم در کلاس صحبت کنم و طبعا مقاديری شعار بدهم و بعدا شرمنده بشوم که چرا به شعارهايم خودم عمل نمی کنم و تصميم بگيرم لااقل به دو پنجم تئوری هايم عمل کنم بلکه دنيا چيز کمتر مزخرفی از آب در بيايد و در همين راستا از امروز خوش اخلاقم ( البته فقط کمی تا قسمتی )و مثبت خواهم بود و آدم ها را هنوز دوست می دارم ( به جز يه نفر البته ). اين بود انشای من! پی نوشت: خوب ترم کرده ای. |
Comments:
Post a Comment
|