Desire knows no bounds




Wednesday, August 11, 2004

آیا ما بلاگرها روانی هستیم؟

نشسته پیشم و زل زده به صفحه ی مانیتور . من هم تند و تند صفحاتی را که معمولن می خوانم باز می کنم . بعضی را با دقت زیر نظر می گیرم ، از بعضی می گذرم ، به بعضی زیر لب ناسزا می گویم و صفحه را می بندم ... او هم همین طور مثل ناظر مسابقه ی پینگ پونگ سرش می چرخد بین حالات من و نوشته های روی صفحه ی مانیتور . می پرسد : این چیه؟جواب می دهم : وبلاگ !باز می پرسد : خب وبلاگ چیه ؟می گویم : فرض کن یک مجله ی اینترنتی ، کمی خلاصه تر از یک مجله ... بعضی ها داستان می نویسند اینجا ، بعضیها گزارش و مقاله های ادبی و اجتماعی یا سیاسی و بعضی ها هم خاطرات و روز نوشتشان را می گذارند اینجا .تعجب می کند : خاطرات ؟ چرا خاطراتشان را توی دفترچه ی خاطرات نمی نویسند ؟سئوال ساده ایی باید باشد اما جوابی ندارم . خودم را می زنم به خواندن ! باز می پرسد : تو هم وبلاگ داری ، نه ؟ تو هم خاطره می نویسی اینجا ؟ مسائل خصوصیت را ؟می گویم : گاهی ... و نمی گویم معمولن و هیچ نمی گویم چیزهایی را اینجا فریاد زده ام که در تنهایی حتی جرات نمی کنم بهشان فکر کنم .دینگ دینگ ! از جا می پرد : صدای چی بود ؟دستپاچه صفحه ی پی ام را مینی مایز می کنم : چیزی نیست . ممکن است بروی ؟ می خواهم تنها باشم .با تعجب در حالی که دارد بلند می شود می پرسد : تنها باشی ؟ با کامپیوترت ؟!***********************************************************************

پدر و مادر و خانواده ی برادرم یک هفته ایی است مهمان منند . فردا صبح برمی گردند تهران . شرم آور است ! اما من از رفتنشان خوشحالم . باز برمی گردم به تنهاییم . زندگی جغد مانند . شب بیداری و روز خوابی ... وبلاگ نوشتن و وبلاگ خواندن و چت و ایمیل و مسیج رد و بدل کردن ، اورکات بازی و دعوای وبلاگی راه انداختن ، فحش و فحش کاری و ادا و اصول درآوردن ، شبها روشن فکر می شوم و روز باز برای زنهای همسایه پشت چشم نازک می کنم ، شبها می خندم و روز با کسالت در حالی که چشمهام از زور خواب باز نمی شود صبحانه ی بچه ها را می دهم ... عجب !*************************************************************************

از پشت میزم ، بی آن که احتیاجی باشد پایم را از خانه بیرون بگذارم . بی آن که خطری یا رنجی را متحمل شوم . خودم را به مردم معرفی می کنم ، چهره ایی از خود می سازم که بیش از آن که باشم ، آنیست که می خواهم باشم . زنی سی و چند ساله ... با قد متوسط و چهره ایی معمولی ، تنها زندگی می کنم و این تنهایی مرموز و با شکوه کرده مرا ! فرق دارم با زنهای دیگری که اینجا می نویسند . مثل آن های دیگر از سر و رویم تعریف نمی کنم ، اتفاقن خیلی هم اصرار دارم به همه بگویم معمولی ام ... چه شیوه ی پسندیده ایی برای جلب مشتری . این جوری صادق و بی ریا جلوه می کنم . خوب قلمی هم دارم ، کافیست عاشق شوم ... به به ! کولاک می کنم . مجنون شرمنده ام می شود و فرهاد بیچاره اگر قلم من و کامپیوتر پنتیوم فور مرا داشت غلط می کرد برود کوه کنی ! بترسم ؟ از چه ؟ شکست عشقی ؟ ای بابا این نشد یکی دیگر . چیزی که زیاد است در این دنیای آی سی و کابل و سیم و برد الکترونیکی آدمهای تنها ... می بینی با یکی دیگه ام ... جاتم اصلن خالی نیست !************************************************************************

توی پرانتزبا عرض احترام به خودم و آن که دوستش دارم

خودم را دوست دارم ، تو را هم ! شاید نتوانم بگویم کدام را بیشتر . تو را چون مرا دوست داری و با من مهربانی دوست دارم و خودم را چون تو دوست داشتی مرا ... هیچ سر در آوری از حرفم ؟ مهم نیست . مهم اینست که باور کنی صادقم . چند خط بالا نه به هجو کشیدن خودم بود و نه دست کم گرفتن احساسم به تو . هیچ نمی خواهم اینجا چیزی از تو بگویم . فقط این پرانتز بزرگ را داشته باش تا ادامه ی کلامم ... فرض کن خواستم مثالی زده باشم و برای این که به کسی برنخورد ربط دادمش به خودم . از دور می بوسمت ، مراقب خودت و من باش !

***********************************************************************

ما بلاگر ها که هستیم؟به ما اعتماد نکنید ! مرد یا زن ، پیر و جوان ، مجرد و متاهل ، به خدا هیچ فرقی ندارد . همه مان یک چرخ زندگیمان می لنگد . می دانم حالاست که با گوجه فرنگی و تخم مرغ گندیده ی حضار مواجه شوم . دوست دارید بگویم دور از جناب شما ؟ نمی گویم . همه مان گره داریم توی روحمان . اگر نداشتیم زندگی حقیقی و آدمهای حقیقی و مشکلات واقعی را رها نمی کردیم و چنگ نمی انداختیم بچسبیم این دنیای وهم و خیال را ... آدمهای بدی نیستیم . اما اگر روزی دیدی یکی از ما دارد از خودش قهرمان می سازد اینجا . دارد خودش را همسر نمونه ، مادر یا پدر فداکار ، زن تنهای رنج کشیده ، پسرک معصوم ، دختر زیبای شاد و شنگول ، انسان وارسته ، ... یا هر چیز دیگری که نمونه اش در دنیای حقیقی کم پیدا می شود ، معرفی می کند . شک که نه یقین حاصل کنید یا روانش پاک پاک است یا کلاش و هیچ نزدیکش نشوید . خلاصه مراقب ما بلاگرها باشید . همه مان از بد حادثه به اینجا پناه آورده اییم و تنها یک تفاوت بین ماست و آن هم همان فرقی است که بین آدمهای زنده و واقعی هم هست ! و آن این که بعضیها اینجا می نویسند تا کاری کرده باشند . راهی پیدا کنند و راهی نشان دهند . اما خیلیهایمان نقاب داریم به صورتمان ، پایش که بیاید خیلی پدرسوخته می شویم . مثل آدمهای توی کوچه و بازار و دیگر این که گفتم همه مان گره داریم . راستش من معتقدم آدمها همه دیوانه اند ... بعضیها آزارشان فقط به خودشان می رسد و بعضیها به دیگران هم آسیب می زنند . مراقب گروه دوم باشید !



"زن آبی"



×××××



هومم، دیدی وقتی توی این مسنجرت لاگین می کنی، بعدش یهویی یه صفحه ی آفلاین مسیج باز میشه، بعدش تو یه کلی خوشحال میشی، بعدش هی اون اسکرول باره اون بغل صفحه ی آفلاین مسیجهات هی مربعش کوچیکتر و کوچیکتر میشه، بعد تو هی خوشحالتر و خوشحالتر میشی که به به چقدر آفلاین دارم!بعدش تازشم، وقتی نیگا می کنی که کی برات آفلاین گذاشته و اینهمه آفلاین گذاشته یه کلی دیگه اونموقع ذوقمرگی!

.....

دور شدیم از بحث ها، بحث اصلی این بود که کوچیک شدنه و کوچیک شدن و بازم کوچیکتر شدنه اون مربعه تو اسکرول بار به ادم لذتی میده که تو هیچی دیگه نیست.



"ديوونه"



×××××



می دونی تازگی ها کلی شجاع شدم. دارم رو بعضی احساساتم سرپوش می ذارم و بعضی حس هامو تقويت می کنم. دارم يواش يواش ياد می گيرم که مرد رو اونجوری که خودم خوشم مياد دوست داشته باشم. دارم ياد می گيرم به روش خودم کشفش کنم. آدما با هم فرق دارن. هيچ آدم ديگه ای رو نمی شه عوض کرد. فقط خودتو می تونی عوض کنی. دارم سعی می کنم نگاهمو نسبت به مرد عوض کنم. رفتارهاشو جور ديگه ای تعبير کنم. چشمامو ببندم و تصور کنم اونجوری که دلم می خواد بهم عشق می ورزه. خيال بافی می کنم. تازگی ها اينو تو وجود خودم کشف کردم که اگه اون جوری که من دلم می خواست باهام رفتار می کرد می تونستم عاشقش بشم. اين خيلی پيشرفته. يعنی اينکه عشق غير ممکن نيست. برای همين خيالبافی می کنم در موردش و سعی می کنم حس هامو تقويت کنم. مهم نيست که هيچوقت ياد نمی گيره چه جوری منو نوازش کنه. مهم نيست که توی فرهنگ لغتش پوست کشيده شب معنی نداره. مهم اينه که رفتارهاشو به نوازش پوست کشيده شب هام تعبير کنم. مهم اينه که تصور کنم يه نفر وجود داره که منو اونجوری که دلم می خواد دوست داشته باشه. اين خيال بافی ها حالمو خوب می کنه. نمی دونم يه آدم خيالباف می تونه مامان خوبی باشه يا نه...



"آبی"



Comments: Post a Comment

Archive:
February 2002  March 2002  April 2002  May 2002  June 2002  July 2002  August 2002  September 2002  October 2002  November 2002  December 2002  January 2003  February 2003  March 2003  April 2003  May 2003  June 2003  July 2003  August 2003  September 2003  October 2003  November 2003  December 2003  January 2004  February 2004  March 2004  April 2004  May 2004  June 2004  July 2004  August 2004  September 2004  October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005  September 2005  October 2005  November 2005  December 2005  January 2006  February 2006  March 2006  April 2006  May 2006  June 2006  July 2006  August 2006  September 2006  October 2006  November 2006  December 2006  January 2007  February 2007  March 2007  April 2007  May 2007  June 2007  July 2007  August 2007  September 2007  October 2007  November 2007  December 2007  January 2008  February 2008  March 2008  April 2008  May 2008  June 2008  July 2008  August 2008  September 2008  October 2008  November 2008  December 2008  January 2009  February 2009  March 2009  April 2009  May 2009  June 2009  July 2009  August 2009  September 2009  October 2009  November 2009  December 2009  January 2010  February 2010  March 2010  April 2010  May 2010  June 2010  July 2010  August 2010  September 2010  October 2010  November 2010  December 2010  January 2011  February 2011  March 2011  April 2011  May 2011  June 2011  July 2011  August 2011  September 2011  October 2011  November 2011  December 2011  January 2012  February 2012  March 2012  April 2012  May 2012  June 2012  July 2012  August 2012  September 2012  October 2012  November 2012  December 2012  January 2013  February 2013  March 2013  April 2013  May 2013  June 2013  July 2013  August 2013  September 2013  October 2013  November 2013  December 2013  January 2014  February 2014  March 2014  April 2014  May 2014  June 2014  July 2014  August 2014  September 2014  October 2014  November 2014  December 2014  January 2015  February 2015  March 2015  April 2015  May 2015  June 2015  July 2015  August 2015  September 2015  October 2015  November 2015  December 2015  January 2016  February 2016  March 2016  April 2016  May 2016  June 2016  July 2016  August 2016  September 2016  October 2016  November 2016  December 2016  January 2017  February 2017  March 2017  April 2017  May 2017  June 2017  July 2017  August 2017  September 2017  October 2017  November 2017  December 2017  January 2018  February 2018  March 2018  April 2018  May 2018  June 2018  July 2018  August 2018  September 2018  October 2018  November 2018  December 2018  January 2019  February 2019  March 2019  April 2019  May 2019  June 2019  July 2019  August 2019  September 2019  October 2019  November 2019  December 2019  February 2020  March 2020  April 2020  May 2020  June 2020  July 2020  August 2020  September 2020  October 2020  November 2020  December 2020  January 2021  February 2021  March 2021  April 2021  May 2021  June 2021  July 2021  August 2021  September 2021  October 2021  November 2021  December 2021  January 2022  February 2022  March 2022  April 2022  May 2022  July 2022  August 2022  September 2022  June 2024  July 2024  August 2024  October 2024  May 2025  August 2025  September 2025