Desire knows no bounds |
Saturday, August 28, 2004
هه
اصلا خوشم نمياد برم بشينم اون جا دوباره بخونه "تو می ری پشت علف ها گم می شی... من می مونم و گل اقاقيا" دوباره گل گلدون " گل شب بو ديگه شب بو نمی ده... کی گل شب بو رو از شاخه چيده" ..... بعد من هی ياد يه عالمه چيزا بيفتم و اشکام گوله گوله سرريز کنن و بغل دستيم يواشکی نيگام کنه و دستمو بگيره و حرف نزنه و بعد که اومدم بيرون هوا از اون هوا ابری خنکای توپ باشه و .......... نوچ گمونم راه نداره امسال نو وی. |
Comments:
Post a Comment
|