Desire knows no bounds |
Wednesday, August 11, 2004
و خری که من باشم!
به قول اون رفيقمون: "لاف عشق و گله از يار زهی لاف دروغ" يکی نيست بگه آخه بچه جان تو که آدم نمی شی، ديگه چرا الکی خودتو تهديد می کنی آخه! اين اداها رو جلو يکی درآر که نشناستت! مثل سگ منتظره، بعد تيريپ دل خوری و خط و نشون مياد!! راست می گی دور اون سيمو خط بکش و بی خيالش شو از اساس. پايه ای؟ ها، من که می دونم جوابت عمرنه، پس ديگه جلو من يکی فيلم بازی نکن سر جدت. آبجی جون، آدم نمی شی. نه که نمی تونی ها، از اساس تو ذاتت ننوشتنش. اينه که زنده گيتو بکن و بشين سر جات بذار باد بياد. خلاص. بعدشم اين که آی جماعت مرده پرستی هستيم ما مردم! داشتم فکر می کردم اگه تو مراسم تدفين و ختم و شب هفت و چهلم باشم ديگه چه تحويلی می گيرن ملت! طرف تو اوضاع عادی دستی دستی داره منو به کشتن می ده ها، حالا اين جا تحمل نداره يه خارو تو پای من ببينه؛ حکايتيه خلاصتن! ها تازه، زبون اين رفيق کويريمو دارم خوب می فهمم اين روزا. هوووم، تنها دوست هم سن من! خوب اون چند وقت گذشته برای درک کردن حرفاش زيادی بچه بودم به گمونم، حالا تازه دارم حس هم سن بودن می کنم باهاش. و در عين حال بدفرم معتاد اون طنز گزنده شم. عيب و ايراداتو به صراحت می ذاره جلو روت، غش غش می خندی و تو دلت می گی: راست می گه. هنر می خواد جان من، کار هر کسی نيست. غريبه اين روزا خيلی پروانه ای و رمانتيک شده. از يه طرف آرامش دارم و از جنگ های صليبی خبری نيست و سر هر کسی به کار خودشه و اين غنيمته. از يه طرف ديگه می ترسم شوخی شوخی بدعادت بشه و يه هو بی خيال رفتن بشه از اساس، اون وقت خر رو بيار و باقالی بار کن! تازه شم در راستای کند ذهن شدن اين چند ماه اخيرم، ديگه زياد نمی تونم تشخيص بدم کی داره به خاطر شرايط فعلی و مريضی و الخ تحويلم می گيره و هوامو داره، و کی به خاطر خودم! اينه که ديگه رفتارم با آدما رو حساب نيست ( حالا نه اين که قبلا بوده!). بعد واسه همين يه جورايی نسبت به همه چی شک دارم و به همون نسبت بی تفاوتم. خوب راستيتش اينه که همچينم حس خوشايندی نيست. اما وقتی دارم می نويسمش يعنی اين که هست، بدجوری هم هست. فکر کنم اعتماد به نفسم يه جا وسطای راه افتاده باشه تو جاده. دخترک برای اين که مارس نشه رفت برام شامی آشپز چپ دست خريد! اگه بگن پنج تا چيزو نام ببر که باهاشون حال می کنی اين روزا و کشتی شکستگی ت يه خورده از يادت می ره، يکی شون بی شک اين دخترکه، هووم، سه تاشونم وبلاگای ديوونه و آليس و ايزد بانوه، پنجمی شو نمی دونم اما فعلا! خلاصه که ماچ ماچ کلی تا. در مورد اون گاوه چيزی نمی گم. بايد يه خورده اين دل تنگی فجيع آروم بشه، بعد. يه بالش و بغل بغل دل تنگی. آخرشم اين که از حال و هوای ما اگر خواسته باشيد، سلانه گوش می ديم نان استاپ و گه گاهی به عنوان فعاليت فوق برنامه جيپسی کينگ؛ و لاغير! تمت. |
Comments:
Post a Comment
|