Desire knows no bounds |
Saturday, October 16, 2004
من به جنگل رفتم چون سر ِ آن داشتم که آگاهانه زندگی کنم.
من بر آن شدم که ژرف بزيم و تمامی جوهر حيات را بِمَکَم. هر آن چه را که زندگی نبود ريشه کن کنم؛ تا آن دم که مرگ به سراغم می آيد چنين نپندارم که نزيسته ام. ××××× برای جست و جوی دنيايی تازه، دير نيست.. بر آنم تا در ورای غروب بادبان برافرازم.. و گرچه آن قدرتی نيستيم که پيش تر زمين و زمان را بر هم می زديم اکنون ديگر همين گونه ايم همين گونه يکی هم سان قلب های جسور پای مال زمان و سرنوشت اما راسخ در اراده مان برای تلاش جست و جو يافتن و تسليم نا شدن . "انجمن شاعران مرده" |
Comments:
Post a Comment
|