Desire knows no bounds |
Saturday, October 23, 2004
انگار همه ی عمر را زندگی کرده باشم فقط به خاطر همان چند روز که با تو بوده ام. برای همان لحظه ای که نمی فهمیدم از کجا شروع می شود و کی تمام می شود، زندگی کرده ام به خاطر همان وقت هایی که دستهایم را به زور دور بغل بزرگت حلقه می کردم. زنده بوده ام انگار به خاطر این کلاف درهم و نا منتظر که بین بیهودگی روزهایم پیدایش شده است. کسی راز من و تو را نمی داند، کسی هیچ وقت نمی فهمد من و تو در این بیداری غریب ، خواب بوده ایم. من با تو یک عمر را درهمین لحظه زندگی کرده ام.
"my own's room" |
Comments:
Post a Comment
|