Desire knows no bounds |
Wednesday, November 10, 2004
"ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهد آن بودن که چه گونه زير غلتکی می رود و گفتن که "سگ من نبود". ساده است ستايش گلی چيدنش و از ياد بردن که گلدان را بايد آب داد. ساده است بهره جويی از انسانی دوست داشتنش بی احساس عشقی او را به خود وانهادن و گفتن که ديگر نمی شناسمش. ساده است لغزش های خود را شناختن با ديگران زيستن به حساب ايشان و گفتن که من اين چنينم. ساده است که چگونه می زييم باری زيستن سخت ساده است و پيچيده نيز هم." |
Comments:
Post a Comment
|