Desire knows no bounds |
Sunday, November 28, 2004
تا وقتی آدما رو نسبتن از دور می بينی، يعنی مثلن فقط در حد يه هم کلاسين، اونم سر يه سری واحدهای کارگاهی، خوب زياد ريز نمی شی تو رفتارشون. در همون حد آشنايی به نظر نميان آدمای بدی باشن. يه جورايی حتا سبک سری هاشون برات جالبم هستن. اما خدا نکنه مثه ديروز بخشی از کارگاهه تو پستو برگزار بشه و باهاشون سر يه ميز بشينی. بعد می بينی کافيه يه خورده از نزديک تر نگاهشون کنی تا به کلی از چشمت بيفتن، اونم چی، با کله!
ياد تئوری های مشعشع restaurant-base اون وقتام افتادم. خوب راستش هنوزم فکر می کنم رفتار آدم ها تو رستوران يه جورايی يه اشل کوچيک از رفتار روزمره شونه. از همون وارد شدن و ميز انتخاب کردن و کجای ميز نشستنشون گرفته تا طرز برخورد با گارسون و مدل دست گرفتن منو و نوع غذايی که انتخاب می کنن، خوردن پيش غذا، مهم تر از همه مدل خوردن غدا، رفتارهای حين غذا خوردنشون، نحوه ی برخورد با صورت حساب (!!) و و و ... نه که بخوام آدما رو به صرف رفتار رستورانی شون قضاوت کنم، اما معتقدم همه ی اين چيزای کوچيک به ظاهر بی اهميت يه جاهای ديگه ی زندگی روزانه مابه ازای بزرگ تر و مهم تری هم دارن. کسايی که تو يه جمع مثلن تحصيل کرده اين قدر بی قيد و بی مبالات باشن عمرن تو زندگی شخصی شون موجودات قابل تحمل تری از آب در بيان! خلاصه که حرص خورده شديم مبسووووط!! عوضش اما همون پستوهه باعث شد که من الان يه عالمه تا سی دی لارا فابيان داشته باشم و مشعوف باشم اساسی. پ.ن: و يک عدد کنسرت آخری شجريان هم! پ.ن. بعدی: هاها، اين که من و مامان جان بعد از شونصد سال داريم به يه زبون نيمه مشترک می رسيم، باعث بسی مسرت خاطره. البته بايد در نظر داشت که وقتی سوژه ی مورد بحث خواهر کوچيکه باشه که از نژاد سيب زمينی سانانه، کلا بحث مفرحی از آب در مياد! اما نه، خدائيش مامانم کلی بزرگ شده، داره زبون منو تا يه حدی می فهمه، هر چند که هنوزم قبولم نداره و تو اشلش نمی گنجم از اساس، اما لااقل منو همين ريختی که هستم پذيرفته و ازم قطع اميد کرده. که خوب خودش پيشرفت بزرگيه. تازه به طرز مشهودی مواضعمون کلی شفاف و رک و بی رحمانه شده نسبت به امور زندگانی، اينم شباهت جديدالکشف جالبيه. يعنی ديگه داريم سعی نمی کنيم همديگه رو متقاعد کنيم، يه جورايی دو تايی مون ته نتيجه گيری هامون می رسيم به "فاک دِم آل"، البته هر کدوم به شيوه ی خودمون! پ.ن. بعدتر: بعد اما آخر کاری يه سوال کرد که اصلن دوست نمی داشتم سواله رو! پرسيد راستی هنوزم از اون چيز ميزا می نويسی تو اينترنت؟!!! |
Comments:
Post a Comment
|